بازگشت

مسموم ديگري...


عالم نشست در غم معصوم ديگري

در روضه هاي غربت محروم ديگري

پا بر زمين كشيدن مسموم ديگري

ملعون ديگري پي مظلوم ديگري


بر سر نشست حال و هواي زيارتش

پر ميزنم به سامره پابوس حضرتش


تنهاترين غريب زمانه چه خسته اي

در كاروان سراي گداها نشسته اي

آقا چقدر پير شدي و شكسته اي

هرشب بياد مادر خود چشم بسته اي


در سامرا چه ميكني اي ساكن بهشت

حيف از شما كنار حراميِ بد سرشت


قلبم شكست حرمتتان را عدو شكست

بردند تا شبانه تو را مردمان پست

با طعنه مي تعارفتان كرد مرد مست

اينها تمام زير سر شام و كوفه است


ملعون توان درك شما را نداشته

حيوان هم از محبتتان بهره داشته


حيدر شدي دوباره به كوچه كشاندنت

بودند خود سوار و پياده دواندنت

با لحن بد و طعنه و دشنام خواندنت

در مجلس شراب مكرر نشاندنت


آقا تو مرد بودي و طاقت نداشتي

هشتاد و چار زن كه به دورت نداشتي


هرچند زخم خوردي و آزار ديده اي

اما بگو سه ساله ي تبدار ديده اي؟

سيلي و تازيانه ي اغيار ديده اي؟

ناموس خويش را سر بازار ديده اي؟


سنگي نشست ناخن پايت شكسته شد

راه نفس به سينه تان سخت بسته شد

با پاي زخم خورده عجب كار مشكل است

دنبال نيزه ي سر دلدار مشكل است

ديدن زديده اي كه شده تار مشكل است

لكنت زبان گرفتن و گفتار مشكل است


از شام گفتم و به دلم اين حواله شد

وقتي گريز روضه ام ازيك سه ساله شد


دختر سه ساله اي كه شبيه ستاره بود

قدي نداشت،زخم تنش بي شماره بود

درد سرش به زير سر گوشواره بود

طفلك حجاب روي سرش پاره پاره بود


بر روي خاك ياد عمو بدر مي كشد

از زخم هاي زجر و سنان زجر ميكشد




***