بازگشت

داغِ پدر


تا چشم وا كرد اين پسر، چشمانِ تر ديد
خوب امتحان پس داد اگر داغِ پدر ديد


شهر از زبان اين يتيمِ پاك و معصوم

واژه به واژه آيه اي فوقِ بشر ديد


از بس كه دل مي بُرد از اطرافيانش

يك عمر از دستِ حسودان دردسر ديد


اين بار سرّ من رأي مغلوب غم شد

وقتي كه مهمان را به كويش در به در ديد


در چشم ابراهيمي اش اما غمي نيست

بايد كه اين ويرانه را از آن نظر ديد


در كوچه ها، پاي برهنه، سيدِ شهر...

اينجا مگر شام است؟ اي مردم! چه كرديد؟


قبري كه پيشاپيش در اين خانه كَنديد

تنها به چشمش سجده و آهِ سحر ديد


در شهر غربت خيزتان بهتر كه تنهاست

از همجواري با شما خيري مگر ديد؟


مردي گريبان چاك افتاده به خاكش

مي شد پدر را مو به مو در اين پسر ديد


بر خاك، شيون زد كسي: «واي از دوشنبه!«

انگار آنجا مادري را پشت در ديد...


***