بازگشت

چراغ عقل


اي هدايت راه خود را يافته در كوي تو

وي چراغ عقل روشن از فروغ روي تو

هاديان خلق را خطّ طريقت سوي تو

جنّت اهل ولا هم خُلق تو هم خوي تو

اي محمّد را وصي اي ربّ اعلا را ولي

هادي امّت دهم مولاي ما چارم علي

پيكر توحيد را روح مطهّر كيست؟ تو

شمع جمع محفل آل پيمبر كيست؟ تو

راهيان نور را هادي و رهبر كيست؟ تو

دُرّ نه دريا و درياي دو گوهر كيست؟ تو

آفتاب سامره چشم و چراغ مرتضي

جدّ پاك مهدي و نجل جواد ابن الرّضا

نام نيكويت علي خُلقت علي خُويت علي

صدق و اخلاصت علي آيينه ي رويت علي

وجه نيكو، چشم و ابرو، دست و بازويت علي

اي ثنا خوانت محمّد اي ثناگويت علي

سوّمين ابن الرّضا باب امام عسكري

كرده در چشم هدايت طلعتت روشنگري

شهرياران جهان خاك سرِ كوي تواند

خوب رويان دو عالم عاشق روي تواند

اختران آسماني قطره ي جوي تواند

عرشيان و فرشيان با هم ثناگوي تواند

آيه هاي وحي در خال و خط رخسار توست

حرف حرف «جامعه» از لعل گوهر بار توست

جامعه موجي ست از درياي عرفان شما

جامعه نوري ست از لب هاي خندان شما

جامعه بحري ست از انوار قرآن شما

جامعه برقي ست از خورشيد تابان شما

جامعه ما را سوي عترت هدايت مي كند

روح را مست مي ناب ولايت مي كند

تو عليِّ چارم و ابن الرّضاي دوّمي

تو چراغ انجمن هايي و ماه انجمي

تو جمال حيِّ سبحاني به چشم مردمي

تو جواد ابن رضا نجل امام هشتمي

نجل وجه الله را در خط و خالت يافتم

چارده خورشيد در ماه جمالت يافتم

دادها ماندند و چون دود از ميان بيداد رفت

هر چه در عالم جز آثار شما از ياد رفت

شوكت عبّاسيان با نامشان بر باد رفت

هر چه در عالم جز آثار شما از ياد رفت

ايّها الهادي النّقي راه هدايت راه توست

آنچه باقي مانده قول نَحنُ وجه الله توست

گر چه قلب پاكت از زخم زبان آزرده اند

گر چه روز و شب بلاها بر سرت آورده اند

گر چه در حقّ تو اي مولا ستم كرده اند

گر چه با اجبار در بزم شرابت برده اند

شعر نابت خصم را در اضطراب انداخته

نقش دشمن را در آن محفل به آب انداخته

شعر نابي را كه خواندي سر بسر هشدار بود

بر سر آن بي خبر فرياد آتش بار بود

هر كلامت يك نهيب از داور قهّار بود

شعر نه، بر جان آن جاني، شرارِ نار بود

آن ستمگر را رگفتار تو حالي داد دست

كرد اظهار ندامت جام را در هم شكست

ايّها الهادي النّقي يابن النُّجوم الزّهره

اختر برج شرف يابن البدورِ الباهره

جدِّ پاك مهدي و نجل بتول طاهره

پر زند مرغ دلم هر شب به سوي سامره

هر كه بودم هر كه هستم هست و بودم خاك توست

سينه ي من سامره، قلبم حريم پاك توست

اي تمام آفرينش يكدم از عمر كمت

زنده جان پيكر توحيد از فيض دمت

شمع جمع عالمي، پروانه جان عالمت

آبروي صورت خورشيد خاك مقدست

اي وليِّ حقّ! تو سرمست ولايت كن مرا

هادي عالم به سوي خود هدايت كن مرا

كيستم من خاك زوّار امام هاديم

هر كه هستم عبد دربار امام هاديم

بوته ي خاريس به گلزار امام هاديم

سائلي بر گرد ديوار امام هاديم

روز اوّل ساكن اين بوستانم كرده اند

از كرامت «ميثم» اين خاندانم كرده اند

***