بازگشت

ثناي حضرت هادي


گرفته جان نفسم در ثناي حضرت هادي

دُر سخن بفشانم به پاي حضرت هادي

نداشت طوطي جانم هنوز لانه به جسمم

كه بود مرغ دلم آشناي حضرت هادي

صفا و مروه كجا و حريم يوسف زهرا

صفاست در حرم با صفاي حضرت هادي

مقرّبان الهي فرشتگان بهشتي

كشند منّت و عطاي حضرت هادي

زدست رفته شكيبم خدا كند كه نصيبم

شود زيارت صحن و سراي حضرت هادي

درندگان زمين التجا برند به سويش

پرندگان هوا در هواي حضرت هادي

اگر به سامره ام اوفتد گذر سر و جان را

كنم نثار به گنبد نماي حضرت هادي

دلم كه درد گناهش به اختصار كشانده

پناه برده به دار الشّفاي حضرت هادي

مرا چه قدر كه گردم گداي خاك نشينش

كه هست خازن جنّت گداي حضرت هادي

دهد به روح لطيف ملك، صفا و طراوات

ملاحت سخن دلرباي حضرت هادي

به خاك، عطر بهشتي پراكند اگر آيد

نسيمي از طرف سامراي حضرت هادي

به عمر، دهر مرا گر دهند عمر، نيرزد

به لحظه اي كه كنم جان فداي حضرت هادي

به تيرگي نبري روي و راه خود نكني گم

هدايت است به ظلّ لواي حضرت هادي

بخوان زيارت پر فيض جامعه كه بري پي

به ارزش سخن دلرباي حضرت هادي

مرا رضايت ابن الرّضا خوش است كه دانم

بود رضاي خدا در رضاي حضرت هادي

هزار بار به هر لحظه لعن بر متوكّل

كه بود در پي جور و جفاي حضرت هادي

به زور خواند به بزم شراب حجّت حق را

نكرد شرم و حيا از خداي حضرت هادي

گهي به بزم شراب و گهي به مجلس دشمن

چگونه اشك نريزم براي حضرت هادي

چو شمع، از شرر زهر، آب گشت وجودش

گرفت شعله زسر تا به پاي حضرت هادي

نبود اين همه بيداد و ظلم و جور پياپي

جزاي آن همه مهر و وفاي حضرت هادي

چگونه اشك نريزند دوستان به عزايش

كه گشته فاطمه صاحب عزاي حضرت هادي

غريب و بي كس و تنها شهيد گشت چو جدّش

زمين سامره شد كربلاي حضرت هادي

سياه پوش كن اي آسمان ملائك خود را

كه شد خموش صداي دعاي حضرت هادي

شراره سر كشد از بيت بيت تو (ميثم)

توئي زبان غم و دردهاي حضرت هادي

***