بازگشت

هادي اهل زمين


كيستم من مظهر كلِّ صفات كبريايم

هادي اهل زمينم رهبر خلق سمايم

آفتاب مُلك جان در شهر سُرِّ مَنَ رَآيَم

جدّ مهدي، زاده ي پاك علّيِ مرتضايم

هادي آل محمّد شمع جمع اوليايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

من عليِّ چارم از نسل اميرالمؤمنينم

هلي اتي يم، كوثرم، طاها و قدر و يا و سينم

گر چه بي يار و معينم خلق را يار و معين ام

آسماني اختر برج ولايت در زمين ام

شهريار ملك دينم، انس و جان را مقتدايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

دوّمين ابن الرّضا از آل پيغمبر منم من

شيعه ي اثني عشر را هادي و رهبر منم من

نام نيكويم علي باب حسن پرور منم من

منجي خلق جهان و شافع محشر منم من

ذات ربّ العالمين را رحمت بي انتهايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

كيستم من گوهر ده بحرم و بحر دو گوهر

رهبر دين حجّت حقّ هادي آل پيمبر

مصلح كلّ مهدي موعود را جدّ مطهّر

از نهم مولا نهم ريحانه ي زهرا اطهر

باب حاجت قبله ي اهل ولا روح دعايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

ميوه ي قلب رسول الله شمع جمع آلم

كبريا وجه و محمّد طينت و احمد خصالم

شوكت عبّاسيان گرديد پامال جلالم

هر كلام جامعه دُرّي است از بحر كمالم

يادگار مجتبي و نجل شاه كربلايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

نام من در عين غريب شمع محفل هاست آري

كار من از اهل عالم حلِّ مشكل هاست آري

مهر من در سينه چون مه به منزل هاست آري

قبر ويران گشته ي من كعبه ي دلهاست آري

يك جهان دل بوده هر شب زائر صحن و سرايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

آسماني ها زميني ها همه محو مقامم

با وحوش و با طيور و دشت و صحرا هم كلامم

بر بني آدم نه تنها، بر همه عالم امامم

ني عجب گر شير وحشي در قفس گرديد رامم

يا ببوسد يا گذارد صورت خود را به پايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

گاه آمد از بني العّباس در زندان عذابم

گاه بردند از ره بيداد در بزم شرابم

ياد مي افتاد از بزم مي و شام خرابم

من كه در سنّ جواني ظلم ها شد بي حسابم

اولياء سيراب اند از جام ولايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

آن ستم گر سال ها لرزاند جان و پيكرم را

از شقاوت كرد ويران قبر جدّ اطهرم را

بي حيايي بين جسارت كرد زهرا مادرم را

با جسارت هاش آتش زد دل غم پرورم را

دوست دارم دوستانم اشگ ريزند از برايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

محنت و اندوه من بسيار بود و عمر من كم

چشم بستم دست شستم از جهان با يك جهان غم

گر چه هر دم ظلم و طغيان ديدم و بستم فرو، دم

سركشد سوز دلم از شعله هاي نخل «ميثم»

خوش بُود با نظم او جاري شود اشگ عزايم

من وليِّ حقّ عليّ بن جواد ابن رضايم

***