بازگشت

عليّ بن محمّد


جان، مرغ خوش الحان عليّ بن محمّد

دل طاير ايوان عليّ بن محمّد

هستي يم احسان عليّ بن محمّد

جان همه قربان عليّ بن محمّد

لب گشته ثنا خوان عليّ بن محمّد

دست من و دامان عليّ بن محمّد

چارم علي، از سه علي باد سلامش

روح سخن چار محمّد به پيامش

جاه حسنين است نمايان زمقامش

جدّ موسي جعفر بود و فاطمه مامش

خيزد همه دم عطر نبوّت زكلامش

دانش گُل بستان عليّ بن محمّد

بحري كه عطايش گهر ناب ولايت

مهري كه فروغش همه انوار هدايت

ابري كه در اوج زند عنايت

نوري كه چو انوار حقش نيست نهايت

هادي به كتاب و به حديث و به روايت

حقّ محور و ميزان عليّ بن محمّد

تا مهر بر افروزد و تا ابر ببارد

تا مه دل شب، گردد و اختر بشمارد

تا نخل شود سبز و گل سرخ بر آرد

تا دست قضا امر قدر را بنگارد

در منطق قرآن و نبي فرق ندارد

حكم حقّ و فرمان عليّ بن محمّد

نطقش همه توحيد و بيانش همه تنزيل

ايمان به تولاّي وجودش شده تكميل

نامش همه بردند به تعظيم و به تجليل

محصول كمال از كلماتش شده تحصيل

آيات خداوند تعالي شده تأويل

از نطق دُر افشان عليّ بن محمّد

تا خاك دهد سبزه و تا گُل دمد از گِل

اوراست ولايت به حريم حَرم دل

با آنكه بود درك غمش بر همه مشكل

نوراست به هر وادي و هر منزل و محفل

كو شوكت مأموني چون شد متوكّل

خلق اند ثنا خوان عليّ بن محمّد

او ماه فروزنده و سادات ستاره

از سامره دارد به همه خلق نظاره

وصفش نتوان كرد به اعداد شماره

ماراست سر طاعت و اوراست اشاره

از اوست اگر «جامعه» خوانيم هماره

اي جامعه قربان عليّ بن محمّد

افسوس كه دادند زبيداد عذابش

چون شمع، فلك كرد به هر حادثه آبش

بردند زبيداد سوي بزم شرابش

از ديده روان شد به گل چهره گلابش

فرياد كه كُشتند در ايّام شبابش

پر زد به جنان جان عليّ بن محمّد

او را كه وجود آمده تسليم اراده

دشمن به دل خسته بسي زخم نهاده

بردند به دنبال عدو پاي پياده

پيش متوكّل به روي پاي ستاده

اين ذكر حقش بر لب و آن مست زباده

واي از دل سوزان عليّ بن محمّد

داد متوكّل كه چه ها كرد چه ها كرد

پيوسته جفا كرد، جفا كرد، جفا كرد

سر از تن سادات جدا كرد، جدا كرد

نه شرم زاحمد نه، زدادار حيا كرد

بر حضرت صدّيقه جسارت كرد

در پيش دو چشمان عليّ بن محمّد

افتاد خزان در چمن حضرت هادي

خون شد جگر و سوخت تن حضرت هادي

شد بي كس و تنها حسنِ حضرت هادي

در سامره شد دفن حضرت هادي

خاموش به لب شد سخن حضرت هادي

«ميثم» شده گريان عليّ بن محمّد

***