بازگشت

زهر جفا


واي از ظلم كه هم درد شب تارم كرد

درد غربت به خدا خسته و بيمارم كرد

منكه درد همه را خويش دوا مي كردم

در تب زهر جفا درد گرفتارم كرد

درد تبعيد و فراق پسرم سخت نبود

بردن بزم شراب اين همه آزارم كرد

بارها قلب بني فاطمه را لرزاندند

وقت و بي وقت عدو يكسره احضارم كرد

گرچه در كوچه و بازار نگرداند مرا

ليك تحقير به هر كوچه و بازارم كرد

در جواني شجر عمر مرا سوزاندند

بسكه دشمن به غم و غصه گرفتارم كرد

آنهمه معجزه ديدند، مسلمان نشدند

غفلت امت بي درد چه غمبارم كرد

نه فقط امر علي را نشنيدند كه خصم

حبس در سينه دو صد نطق غمبارم كرد

پسرم خانه ي تبعيد مرا كن حرمم

تا بدانند همه، خصم چه رفتارم كرد

كاش تابوت مرا هم دل شب مي بردند

غربت فاطمه يك عمر عزادارم كرد

به عزاداري من اشك بريزيد ولي

اين حسين است كه آشفته و خونبارم كرد

نايبم عبدالعظيم الحسني شاهد بود

كربلا يك شبه تخريب شد و زارم كرد

سامرا مثل بقيع و حرم كرب و بلاست

غم تخريب حرم خسته ز اشرارم كرد

رنگ شادي به جز از يار نبيند شيعه

شادي آن است كه از مژده ي دلدارم كرد

ز هدايت گري ام پرچم حزب الله است

كه به عالم علم اين دست علمدارم كرد

***