بازگشت

زنداني شدم


من كه از هجر مدينه ديده را تر مي كنم

مي نشينم گوشه اي و ياد مادر مي كنم

از مدينه گشته ام تبعيد و زنداني شدم

گريه از دوريِ واديِ پيمبر مي كنم

دشمنم دارد هراس از اينكه رسوايش كنم

ترس او باعث شده در بي كسي سر مي كنم

تا كه حرمت بشكند ويران سرايم مي بَرد

گرچه آن ويرانه را پاك و منور مي كنم

در زمان عمر من كرب و بلا ويران شده

از غم جدّ غريبم، خاك بر سر مي كنم

گر عزيز من گريبان چاك مي سازد رواست

مي روم او را غريب و زار و مضطر مي كنم

بارها در خانه تهديدم به كشتن كرد خصم

شِكوه از بيداد او بر حيّ داور مي كنم

از شرابي كه خودش مي خورد و تعارف مي نمود

زين جسارت ناله تا هنگام محشر مي كنم

رفتم آنجا ليك ناموسم به همراهم نبود

گريه بر مظلوميِ آن شاه بي سر مي كنم

عمه ام در بين آن نامحرمان آزار ديد

خيزران را خوني از زخم لب دلدار ديد




***