بازگشت

دهمين اختر


اي دهمين اختر برج هدا

از تو هدايت شده خلق خدا

نام تو نام علي مرتضي

كنيه زيباي تو ابن الرّضا

دسته گل فاطمه اطهري

گوهر نُه يَم، يم دو گوهري

بحر به موج كرمت يك حباب

ذرّه اي از مهر رخت آفتاب

سامره با تربت پاكت بهشت

جنّت و زيبايي آن بي تو زشت

چرخ كهن پيش تو جِرمي صغير

صد متوكّل به حضورت حقير

جود تو چون لطف خدا متّصل

خاك درت آبروي اهل دل

وادي ايمن دل آرام تو

شير درنه به قفس رام تو

آينه احمدي و داوري

نجل جواد و پدر عسكري

مروه صفا يافته از روي تو

كعبه نشاني بود از كوي تو

از تو بود بگوش جان سامعه

از تو بود زيارت جامعه

سزد سر از عرش بر آريم ما

كز تو چنين جامعه داريم ما

جامعه نه بلكه روايات نور

صفحه به صفحه همه آيات نور

جامعه يعني آيت محكمه

دائره المعارف ائمّه

جامعه انوار هدايت بود

جامعه خورشيد ولايت بود

گفت چنين راوي نيكو سير

حكايتي ز آن شه والا گهر

كه ديدم از فتنه اين روزگار

گشت به مركب متوكّل سوار

گفت كه خلق از پي اجلال او

پياده آيند به دنبال او

بود در آن عرصه ميان همه

پاي پياده پسر فاطمه

هم قطرات عرقش بر جبين

هم به لبش ذكر خداي مبين

سوخته از آتش غيرت چو شمع

حرمت او شكسته در بين جمع

ديده چو ماه رخش دوختم

اشگ فشان ز آتش غم سوختم

گفتمش اي آيت حقّ اليقين

از متوكّل چه توّقع جز اين

زين عمل زشت خود اين زشت خو

بوده جسارت به تو مقصود او

گفت به پاسخ پسر فاطمه

نيست مرا از اين ستم واهمه

من به مقام و رتبه و جاه، كم

از بچه ناقه صالح نيم

ناخن من به محضر ذات هو

نيست كم از ناقه و فرزند او

يعني عمر ظلم پاينده نيست

بيشتر از سه روز او زنده نيست

بعد سه شب از دم شمشير تيز

شد متوكّل بدنش ريز ريز

از پس او معتمد نابكار

گشت چو بر گُرده امّت سوار

داد جفا و ستم و قهر داد

تا پسر فاطمه را زهر داد

آن همه سر تا به قدم جان پاك

لاله صفت شد جگرش چاك چاك

سوخت از اين غم دل اهل ولا

سامره شد در غم او كربلا

«ميثم» اگر وصف غمش مي كند

اشك نثار حرمش مي كند




***