بازگشت

سرزمين آشنايي


تا مقيم سرزمين آشنايي مي شوم

فارغ از حزن و غم و درد و جدايي مي شوم

وقت تسبيح و مناجات سحر با ياد دوست

بيقرار و مست جام ربنايي مي شوم

التماسم پاي تا سر، مستمند حاجتم

چون دخيلِ دل پريشانِ دعايي مي شوم

دل، مرا باخويشتن اين سو و آن سو مي برد

نيست دست من كه گاهي سامرايي مي شوم

چون كبوتر تا حريم عاشقي پر مي زنم

لحظه هايي كه به يكباره هوايي مي شوم

با نواي انت مولا و انا مسكينُكَ

در حرم آماده از بهر گدايي مي شوم

تا كه ميخوانم به روي لب دعاي جامعه

با نگاه حضرت هادي فدايي مي شوم

كوري چشم عدو با نام زيباي نقي

عشق بازي ميكنم من كبريايي مي شوم

دومين ابن الرضا و كار حيدر مي كند

زين سبب با ذكر نامش مرتضايي مي شوم

اين علي سوم نسل حسين بن عليست

نام او را برده و كرببلايي مي شوم

او كريم و سائلانش دست حاتم بسته اند

من به عشق او گداي بي نوايي مي شوم

در شب تاريك انوار ولايش ماه من

اوست، سرِّ گفتن ده بار يا الله من

يك نگاهت قطره را از لطف دريا مي كند

ذره را خورشيدِ عالم تاب دنيا مي كند

هركه با عصيان و زشتي و خطا بيگانه شد

خويش را در جنت كوي تو پيدا مي كند

در ميان زائران بارگاه قدسيت

حضرت روح الامين هم خويش را جا مي كند

هركه شد خلوت نشين كوي سُرَّ مَن رَءاه

با دم قدسي تو كار مسيحا مي كند

هركه مي بيند مزار خاكي ات را يك نظر

بي گمان ياد بقيع و قبر زهرا مي كند

سامرايت تا قيامت قبله گاه عرشيان

سجده بر خاك حريمت عرش اعلا مي كند

يوسف از حُسن خدايي تو مست و بي قرار

دائما بر روي لب نام تو نجوا مي كند

روز موعود فرج ، مهدي به روي گنبدت

پرچم فتح و ظفر را نصب و برپا مي كند

هر فراز جامعه كه از لسان پاك توست

در دل اهل ولايت شور و غوغا مي كند

هر گرفتار غمي از دل هزاران عقده را

لحظه اي با بردن نام شما وا مي كند

شيعه مديون عنايات امام هادي است

تا قيامت آبرومند از كلام هادي است

اي كبوتر از چه رو زخمي و بي بال و پري

از شرار زهر قاتل گوئيا شعله وري

نيست اميدي دگر انگار وقت رفتن است

از تو مانده پيكري تب دار و چشمان تري

در نگاه نا اميدت غم نمايانگر شده

ديده ات سوي در است اين لحظه هاي آخري

مي زني بر روي خاك حجره ي غم دست و پا

زير لب انگار داري نام زهرا مي بري

ياد ياس قد كمان مرتضي افتاده اي

روضه ميخواني به ياد ضرب ديوار و دري

ياد آن خانه كه روزي عده اي آتش زدند

غرق در خون روي خاك افتاد آن جا مادري

ليك با لب هاي خشكت با نواي العطش

مثل باباي غريبت ياد جد بي سري

ياد آن لحظه كه در گودال دشت كربلا

پاره پاره بر زمين افتاد خونين پيكري

بيقرار شير خواره دل پريشان رباب

ياد جسم ارباً ارباي علي اكبري

خيمه ها مي سوزد و اهل حرم در اضطراب

واي من در علقمه افتاده است آب آوري

يك ساله پا برهنه مي رود بر روي خاك

صحبت از كشف حجاب است و بسي غارتگري

زينب و نامحرم ظلم و جفاي بي حساب

بسته شد دستان ناموس پيمبر با طناب




***