بازگشت

شفيـع تو


من كيستـم؟ دهُـم ولــي اللهِ اكبـرم

چـارم علـي سلالــه پـاك پيمبـرم

قـرآن روي دسـت جــواد الائمــه ام

ابن الرضــاي دوم زهــراي اطهـرم

دور از مدينه مانده و در اوج درد و غم

تنهايـم و غريبـم و بي يـار و يـاورم

زندان نبود بس كه در آن حبس غم فـزا

كردنـد حفـر، قبـر مــرا در بـرابرم

آتش برآيـد از دهنش در دل جحيم

آن بي حيا كه كرد جسارت به مادرم

زوار قبـر جــد مـرا كشت بـي گناه

از آن حـرام زاده هميـن بـود بـاورم

وقتي مرا به جانب بزم شـراب بـرد

آمـد سـر بريـده جـدم بـه خـاطرم

ظلمي كه ديدم از متوكل به عمر خويش

من دانـم و خـدا كه چه آورد بر سرم

هر روز و شب رسيد به قلبم شراره اي

هر صبح و شام، لشگر غم ريخت بر سرم

"ميثم!" ز سـوز سينه ما گفته اي بگو!

من از كـرم شفيـع تو فرداي محشرم

***