بازگشت

اهل ولا مرحبا


اهل ولا مرحبا فصل سرور آمده

سينه سيناي دل مركز طور آمده

ساقي توحيد با جام طهور آمده

جلوه گر از برج غيب آيت نور آمده

محو شده باطل و حق به ظهور آمده

كه گشته روشن به او چشم و دل خاص و عام

بيا به بستان وحي فيض دگر را ببين

به دست شمس الضحي رشك قمر را ببين

روي ملك را نگر، جن و بشر را ببين

با پدري چون جواد بهين پسر را ببين

علي بخوانش ولي پيامبر را ببين

امام هادي است اين هدايتش مستدام

دهُم ولي خدا امام اين نه وراق

به علم او پايبند هشت جهان هفت طاق

شش جهت و پنج حس بدو بَرَد اشتياق

فتد در اين چار ام بدون مهرش فراق

اگر دو عالم كند به مهر او اتفاق

به ذات يكتا شود جحيم، دارالسلام

محبّت او بود عنايت واسعه

به امر و نهيش مدام جاذبه و دافعه

ز فيض او شد قوي باصره و سامعه

عنايتي از كفش عناصر اربعه

حكايتي از دمش زيارت جامعه

كز آن هزار آفتاب درخشد از هر كلام

بيا به بيت الولا جمال داور ببين

جمال داور نگر روي پيمبر ببين

كمال خيرالنسا جلال حيدر ببين

كنار ابن الرّضا رضاي ديگر ببين

جواد را با گلي بهشت پرور ببين

بهشت از اين گل گرفت آبرو و احترام

ابوالحسن كنيه و علي بود نام او

ز حور دل مي برد كبوتر بام او

پرندگان هوا شيفتة دام او

درندگان زمين اشك فشان رام او

چشمة آب حيات جرعه اي از جام او

الا الا تشنگان از او ستانيد جام

پناه من كوي او نگاه من سوي اوست

كعبة من سامره قبلة من روي اوست

رشته توحيد من سلسلة موي اوست

بهشت در ساية قامت دلجوي اوست

جهان هستي همه پر از هياهوي اوست

عالم خلقت كند در حرمش ازدحام

به هر كجا ساكنم مرا وطن سامره است

تكلمم روز و شب به هر سخن سامره است

نقل سخن سامره نُقل دهن سامره است

مرا به حجن چه كار؟ بهشت من سامره است

كه خاك آن مظهر حيّ زمن سامره است

به صبحگاهش درود به شامگاهش سلام

بر اين زمين آسمان دوخته چشم نگاه

بر اين زمين آورد ملك ز گردون پناه

از اين زمين مي وزد نور به عرض اله

از اين زمين يافت دل به سوي معبود راه

در اين زمين خفته اند دو آفتاب و دو ماه

نرجس نيكو سرشت حكيمه با دو امام

بگوش عالم رسد نداي اين خاندان

دوده آدم شود فداي اين خاندان

ناز به شاهان كند گداي اين خاندان

خلقت هستي بود براي اين خاندان

زبان «ميثم» كند ثناي اين خاندان

هماره در روز و شب هميشه در صبح و شام




***