بازگشت

عشق انبيا


روزهايي شده كه حيرانم

در پي ريشه هاي ايمانم

خاطراتم مرور مي گردد

از همان دوره ي دبستانم

ياد دارم كتاب ديني را

ياد دارم كتاب قرآنم

حفظ مي كردم آن زمان با شوق

نام هر يك ز پيشوايانم

هر چه مي شد معارفم بهتر

جايزه مي گرفتم از مادر

از ولاي عشيره ي طاهاست

كه سرم تا به آسمان بالاست

در ميان ائمه يكّي نه

دو سه تا يادشان كمي با ماست

هر كه خرجي براي اينها كرد

مستحق نوازش زهراست

حاشيه من نمي روم ديگر

روي صحبت به سوي يك آقاست

حضرت هادي يا امين الله!

سيدي يا وجيها عند الله!

قبله ها در قلمرو نامت

كعبه حيران حال احرامت

چون پدر چون پدربزرگت، جود

بوده جزء اصول احكامت

روي تو ديده اند و مشغولند

يوسفان هم به ذكر قد قامت

بادها جمله تحت فرمانت

شيرها در مقابلت رامت

دهمين ركن اعتقادي تو

پسر حضرت جوادي تو

آمده از شما روايت ها

من شنيدم ز تو حكايت ها

راستي شايدم شما بودي

باعث آن همه عنايت ها

همه پوچ است و جمله بي ارزش

بي ولايت همه شهادت ها

جامعه خوانده ام شها با آن

وه چه شيرين شده زيارت ها

دست ها تا به زير پاهايت

سامرا حاجت گداهايت

عشقتان پايه هاي ايمان شد

دلم از مهر تو مسلمان شد

شب ميلادتان چونان دُرّي

بين عيد غدير و قربان شد

نوه ي اول امام رئوف!

ديدنت آرزوي سلطان شد

گر چه در قلب پاكتان عقده

ديدن مركز خراسان شد

بار اول زيارت سلطان

مي شوم نايب الزيارتتان

از قديم عشق انبيا بودي

دهمين صورت خدا بودي

تو امام تمام دين هايي

در غريبي هم آشنا بودي

نام طفلان تو حسين و حسن

آينه دار مرتضي بودي

سَيدي سوي ما فرستادي

فكر كرببلاي ما بودي

شهر ري از حمايتت برپاست

حق كه كرببلاي ما آنجاست

***