بازگشت

تصريح امام هادي بر امامت فرزندش


طوسي رحمه الله با سند خود نقل مي كند كه:
نزد امام هادي عليه السلام از درگذشت امام جواد عليه السلام ياد شد، فرمود: اينك تا من زنده هستم امامت با من است، مردم چگونه خواهند بود چون امام پس از مرا از دست دهند؟!
صدوق رحمه الله با سند نقل مي كند كه:
چون امام جواد عليه السلام از دنيا رفت، شيعيان به امام هادي عليه السلام نامه نوشته، از امامت [آينده] پرسيدند، امام عليه السلام در پاسخ نوشت، تا من زنده هستم، امامت با من است، و چون مقدرات خداي سبحان بر من فرود آمد، خداوند جانشين مرا براي شما مي آورد، و شما كجا خواهيد بود براي جانشين پس از او؟!
و نيز صدوق رحمه الله با سند خود از صقر بن ابي دلف نقل مي كند كه گفت:
از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: امام پس از من، حسن فرزند من است، و امام پس از حسن، فرزندش قائم [آل محمد عج] است، كه زمين را پر از داد و عدل مي كند، چنانكه از ظلم و جور پر شده باشد.
طوسي رحمه الله با سند نقل مي كند كه:
امام هادي عليه السلام فرمود: حسن فرزند من، قائم [و امام] پس از من است.
و نيز از احمد بن عيسي علوي نقل مي كند كه گفت:
در روستاي «صريا» خدمت امام هادي عليه السلام رسيديم و سلام كرديم، ناگاه ديديم ابوجعفر و ابومحمد وارد شدند، نزد ابوجعفر رفتيم تا سلام كنيم، امام هادي عليه السلام فرمود: اين امام شما نيست – و با دست اشاره به ابومحمد كرد، فرمود: – بر شما باد به امامتان.
كليني رحمه الله با سند از شاهويه بن عبدالله نقل مي كند كه گفت:
امام هادي عليه السلام به من نوشت: تو مي خواستي از جانشين پس از امام جواد عليه السلام بپرسي، و براي آن به اضطراب [و دردسر] افتادي، [تا پيدا كردي،] اينك غمگين مباش زيرا خداي سبحان هيچ گروهي را پس از آن كه هدايت فرمود، گمراه نمي كند تا آنچه را كه بايد از آن بپرهيزند، برايشان بيان كند، و امام پس از من ابومحمد فرزند من است، و هر چه كه به آن نيازمنديد نزد اوست، خداوند هر چه را بخواهد، پيش، و هر چه را بخواهد، پس مي اندازد، [و خودش فرمايد:] هر آيه اي را كه نسخ كنيم، يا به تأخير اندازيم، بهتر از آن، يا مانند آن را مي آوريم»، من آنچه را كه خردمند بيدار را قانع كند، و براي او بيان [حقيقت] باشد، نوشتم.
و نيز از محمد بن يحيي نقل مي كند كه گفت:
پس از درگذشت امام جواد عليه السلام، خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، و به او تسليت گفتم، ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] نشسته بود، گريست، امام هادي عليه السلام رو به او كرد، و فرمود: خداي سبحان از او در تو، جانشيني، قرار داده است، پس سپاسگزارش باش.
و نيز از علي بن عمر نوفلي نقل مي كند كه گفت:
در حياط منزل امام هادي عليه السلام در خدمتش بودم، كه فرزندش محمد از كنار ما گذشت، به امام عليه السلام عرض كردم: فدايت شوم! بعد از شما، اين امام ماست؟
فرمود: نه، پس از من، امام شما حسن عليه السلام است.
و نيز از عبدالله بن محمد اصفهاني نقل مي كند كه:
امام هادي عليه السلام فرمود: امام شما پس از من، كسي است كه بر من نماز مي خواند، و ما تا آن روز ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] را نمي شناختيم، پس [از درگذشت امام هادي عليه السلام]، ابومحمد بيرون آمد، و بر جنازه آن حضرت عليه السلام نماز خواند.
مسعودي با سند از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:
به امام هادي عليه السلام عرض كردم: از پدرت درباره امام پس از او پرسيدم، به امامت تو تصريح كرد، اينك امام پس از تو كيست؟
فرمود: با بزرگترين دو فرزندم، و بر ابومحمد [امام حسن عسكري عليه السلام] تصريح كرد، سپس فرمود: پس از حسن عليه السلام و حسين عليه السلام، امامت در دو برادر نخواهد بود.
كليني رحمه الله با سند از علي بن مهزيار نقل مي كند كه گفت:
به امام هادي عليه السلام عرض كردم: چنانچه – خداي نكرده – حادثه اي رخ دهد، امامت به چه كسي مي رسد؟ فرمود: امامت من به بزرگترين دو فرزندم مي رسد.
و نيز از علي بن عمرو عطار نقل مي كند كه گفت:
خدمت امام هادي عليه السلام رسيدم، در حالي كه پسرش ابوجعفر [محمد] زنده بود، و من گمان مي كردم امام [بعدي]، اوست، عرض كردم: فدايت شوم! كداميك از فرزندانت را مخصوص [امامت] كنم؟
فرمود: كسي را مخصوص امامت نكنيد تا امر من به شما برسد.
عطار مي گويد: بعدا به امام عليه السلام نوشتم: امامت [پس از شما]، با كيست؟ در پاسخم نوشت: با پسر بزرگترم، عطار مي گويد: ابومحمد، بزرگتر از ابوجعفر بود.
و نيز از داود بن قاسم نقل مي كند كه گفت:
از امام هادي عليه السلام شنيدم مي فرمود: جانشين پس از من، حسن است، و شما چگونه خواهيد بود براي جانشين پس از او؟!
عرض كردم: فدايت شوم چرا؟ فرمود: شما خود او را نمي بينيد و روا نيست كه با نام از او ياد كنيد. عرض كردم! پس چگونه يادش كنيم؟ فرمود: بگوئيد: حجت آل محمد صلي الله عليه و آله.
و نيز از سعد بن عبدالله، از جماعتي از بني هاشم كه يكي از آن ها حسن بن حسن افطس است نقل مي كند كه:
ايشان در روز درگذشت محمد بن علي بن محمد [پسر امام هادي عليه السلام]، به منزل امام هادي عليه السلام آمدند، تا به او تسليت گويند، در حياط منزل براي حضرت عليه السلام، فرشي گسترده، و مردم گردش نشسته بودند، كه غير از خادمان، و مردم متفرقه، در حدود صد و پنجاه تن از خاندان ابوطالب، و بني هاشم، و قريش بودند، ناگاه ديدند حسن بن علي عليهماالسلام با گريبان چاك زده آمد، و در جانب راست حضرت عليه السلام ايستاد، ما او را نمي شناختيم. بعد از مدتي، امام هادي عليه السلام رو به او كرد، و فرمود: فرزندم! خداي سبحان را شكر كن، كه در [وجود] تو، امري [بزرگ] پديد آورد. جوان گريست، و خدا را سپاس گفت و استرجاع نمود و گفت: ستايش مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است، و من از خدا مي خواهم كه نعمت هايش به ما [اهل بيت عليهم السلام] را، در [نعمت وجود] تو كامل كند، انا لله و انا اليه راجعون: ما همه از آن خداييم، و به سوي او باز مي گرديم.
پرسيديم: او كيست؟ گفتند: حسن فرزند امام هادي عليه السلام، او در آن زمان، حدودا بيست سال، يا كمي بيشتر، داشت، در آن روز ما او را شناختيم، و دانستيم كه امام هادي عليه السلام، به امامت و جانشيني او اشاره فرمود.
كليني رحمه الله با سند خود از ابوهاشم جعفري نقل مي كند كه گفت: پس از درگذشت ابوجعفر، فرزند امام هادي عليه السلام، در خدمت آن حضرت عليه السلام بودم، و با خود فكر مي كردم، و مي خواستم به زبان آورم كه: قصه ابوجعفر، و ابومحمد در اين زمان، همچون قصه ابوالحسن موسي عليه السلام، و اسماعيل، فرزندان جعفر بن محمد [صادق عليه السلام] است، زيرا اميد به امامت ابومحمد، پس از ابوجعفر بود، ولي پيش از آن كه من چيزي به زبان آورم، امام هادي عليه السلام رو به من كرد، و فرمود: آري، اي اباهاشم! خدا را پس از ابوجعفر، درباره ابومحمد بدايي حاصل شد كه برايش ناشناخته بود، چنانكه خدا را پس از درگذشت اسماعيل، درباره موسي عليه السلام بدايي حاصل شد كه به سبب آن، حالش را آشكار كرد و اين مطلب، چنان است كه در خاطر تو گذشت، هر چند اهل باطل را خوش نيايد و فرزندم ابومحمد، جانشين پس از من است، كه دانش مورد نياز مردم، نزد او و ابزار امامت همراه اوست.و نيز از ابوبكر فهفكي نقل مي كند كه گفت:
امام هادي عليه السلام، به من نوشت كه: فرزندم ابومحمد، از جهت ساختار وجودي، خيرخواه ترين آل محمد، و معتبرترين حجت ايشان است، او پسر بزرگتر، و جانشين من است، كه رشته هاي امامت، و احكام آن به او مي رسد، پس هر چه مي خواهي از من بپرسي از او بپرس، كه دانش مورد نياز مردم، نزد اوست.
روي الطوسي:
عن سعد بن عبدالله، عن الحسن بن علي الزيتوني، عن الزهري الكوفي، عن بنان بن حمدويه، قال: ذكر عند أبي الحسن العسكري عليه السلام مضي أبي جعفر عليه السلام، فقال: ذاك الي ما دمت حيا باقيا، ولكن كيف بهم اذا فقدوا من بعدي .
قال الصدوق: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر رضي الله عنه قال: حدثنا علي بن ابراهيم، عن أبيه، عن علي بن صدقه، عن علي بن عبدالغفار، قال:
لما مات أبوجعفر الثاني عليه السلام كتبت الشيعه الي أبي الحسن صاحب العسكر عليه السلام، يسألونه عن الأمر، فكتب عليه السلام: الأمر لي ما دمت حيا، فاذا نزلت بي مقادير الله عزوجل آتاكم الله الخلف مني، و أني لكم بالخلف بعد الخلف.
و قال أيضا: حدثنا أحمد بن زياد بن جعفر الهمداني رضي الله عنه، قال: حدثنا علي بن ابراهيم، قال: حدثنا عبدالله بن أحمد الموصلي، قال: حدثنا الصقر بن أبي دلف، قال:
سمعت علي بن محمد بن علي الرضا عليهم السلام يقول: ان الامام بعدي الحسن ابني، و بعد الحسن ابنه القائم الذي يملأ الأرض قسطا و عدلا، كما ملئت جورا و ظلما.
روي الطوسي: عن سعد بن عبدالله، عن هارون بن مسلم بن سعدان، عن أحمد بن محمد بن رجا، صاحب الترك، قال: قال أبوالحسن عليه السلام: الحسن ابني القائم من بعدي.
و روي أيضا: عن سعد بن عبدالله، عن أحمد بن عيسي العلوي من ولد علي بن جعفر، قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام بصريا، فسلمنا عليه، فاذا نحن بأبي جعفر و أبي محمد قد دخلا، فقمنا الي أبي جعفر لنسلم عليه، فقال أبوالحسن عليه السلام: ليس هذا صاحبكم، عليكم بصاحبكم و أشار الي أبي محمد عليه السلام.
روي الكليني:
عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن شاهويه بن عبدالله الجلاب قال: كتب الي أبوالحسن في كتاب: أردت أن تسأل عن الخلف بعد أبي جعفر، و قلقت لذلك فلا تغتم، فان الله عزوجل لا يضل قوما بعد اذ هداهم حتي يبين لهم ما يتقون، و صاحبك بعدي أبومحمد ابني، و عنده ما تحتاجون اليه، يقدم ما يشاء الله، و يؤخر ما يشاء الله، (ما ننسخ من آيه أو ننسها نأت بخير منها أو مثلها).
قد كتبت بما فيه بيان و قناع لذي عقل يقظان.
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن محمد بن يحيي بن درياب قال: دخلت علي أبي الحسن عليه السلام بعد مضي أبي جعفر، فعزيته عنه، و أبومحمد عليه السلام جالس، فبكي أبومحمد عليه السلام، فأقبل عليه أبوالحسن عليه السلام فقال له: ان الله تبارك و تعالي قد جعل فيك خلفا منه، فاحمدالله.
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن جعفر بن محمد الكوفي، عن بشار بن أحمد البصري، عن علي بن عمر النوفلي، قال: كنت مع أبي الحسن عليه السلام في صحن داره، فمربنا محمد ابنه، فقلت له: جعلت فداك هذا صاحبنا بعدك؟
فقال: لا، صاحبكم بعدي الحسن.
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن بشار بن أحمد، عن عبدالله بن محمد الاصفهاني، قال: قال أبوالحسن عليه السلام: صاحبكم بعدي الذي يصلي علي، قال: و لم نعرف أبامحمد قبل ذلك. قال: فخرج أبومحمد، فصلي عليه .
قال المسعودي: باسناده عن علي بن مهزيار قال: قلت لأبي الحسن: اني كنت سألت أباك عن الامامه بعده، فنص عليك، فلمن الامامه بعدك؟ فقال: الي أكبر ولدي، و نص علي أبي محمد، ثم قال: ان الامامه لا تكون في الأخوين بعد الحسن و الحسين.
روي الكليني: عن علي بن محمد، عن محمد بن أحمد القلانسي، عن علي بن الحسين بن عمرو، عن علي بن مهزيار قال: قلت لأبي الحسن عليه السلام: ان كان كون، و أعوذ بالله، فالي من؟ قال: عهدي الي الأكبر من ولدي.
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن أبي محمد الاسبارقيني، عن علي بن عمرو العطار، قال: دخلت علي أبي الحسن العسكري عليه السلام و أبوجعفر ابنه في الأحياء، و أنا أظن أنه هو، فقلت له: جعلت فداك من أخص من ولدك؟
فقال: لا تخصوا أحدا حتي يخرج اليكم أمري، قال: فكتبت اليه بعد: فيمن يكون هذا الأمر؟
قال: فكتب الي: في الكبير من ولدي، قال: و كان أبومحمد عليه السلام أكبر من أبي جعفر .
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عمن ذكره، عن محمد بن أحمد العلوي، عن داود بن القاسم قال: سمعت أباالحسن عليه السلام يقول: الخلف من بعدي الحسن، فكيف لكم بالخلف من بعد الخلف؟ فقلت: و لم جعلني الله فداك؟ فقال: انكم لا ترون شخصه، و لا يحل لكم ذكره باسمه. فقلت: فكيف نذكره؟ فقال: قولوا: الحجه من آل محمد عليهم السلام.
و روي أيضا: عن محمد بن يحيي و غيره، عن سعد بن عبدالله، عن جماعه من بني هاشم منهم الحسن بن الحسن الأفطس، أنهم حضروا يوم توفي محمد بن علي بن محمد باب أبي الحسن يعزونه، و قد بسط له في صحن داره و الناس جلوس حوله، فقالوا: قدرنا أن يكون حوله من آل أبي طالب و بني هاشم و قريش مائه و خمسون رجلا سوي مواليه و سائر الناس، اذ نظر الي الحسن بن علي قد جاء مشقوق الجيب حتي قام عن يمينه، و نحن لا نعرفه.
فنظر اليه أبوالحسن عليه السلام بعد، ساعه فقال: يا بني! أحدث لله عزوجل شكرا، فقد أحدث فيك أمرا. فبكي الفتي و حمدالله و استرجع و قال: الحمد لله رب العالمين، و أنا أسأل الله تمام نعمه لنا فيك، و انا لله و انا اليه راجعون، فسألنا عنه، فقيل: هذا الحسن ابنه، و قدرنا له في ذلك الوقت عشرين سنه، أو أرجح، فيومئذ عرفناه و علمنا أنه قد أشار اليه بالامامه، و أقامه مقامه.
روي الكليني: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن أبي هاشم الجعفري، قال:
كنت عند أبي الحسن عليه السلام بعد ما مضي ابنه أبوجعفر، و اني لأفكر في نفسي أريد أن أقول: كأنهما أعني أباجعفر و أبامحمد في هذا الوقت كأبي الحسن موسي و اسماعيل ابني جعفر بن محمد عليه السلام، و ان قصتهما كقصتهما، اذ كان أبومحمد المرجي بعد أبي جعفر عليه السلام. فأقبل علي أبوالحسن قبل أن أنطق، فقال: نعم، يا أباهاشم! بدا لله في أبي محمد بعد أبي جعفر عليه السلام ما لم يكن يعرف له، كما بدا له في موسي بعد مضي اسماعيل ما كشف به عن حاله، و هو كما حدثتك نفسك، و ان كره المبطلون، و أبومحمد ابني الخلف من بعدي، عنده علم ما يحتاج اليه، و معه آله الامامه.
و روي أيضا: عن علي بن محمد، عن اسحاق بن محمد، عن محمد بن يحيي بن درياب، عن أبي بكر الفهفكي، قال: كتب الي أبوالحسن عليه السلام: أبومحمد ابني أنصح آل محمد غريزه، و أوثقهم حجه، و هو الأكبر من ولدي، و هو الخلف، و اليه ينتهي عري الامامه و أحكامها، فما كنت سائلي فسله عن، فعنده ما يحتاج اليه.

***