بازگشت

قتل متوكل


متوكل در كمتر از دو دهه خلافت خود، چيزي جز بدرفتاري با شيعيان و قتل و خونريزي آنان بر جاي نگذاشت و سرانجام بغض و
كينهاي كه به خاندان پيامبر (ص) و پيروان آنان داشت، گريبان خود او را گرفت. در شبي كه او به قتل رسيد، عباده مخنّث، دلقك
دربار، مثل هميشه در بزم شراب او مشغول مسخره كردن امامان شيعه بود. او سرش را كه مو نداشت، برهنه كرده و متكايي هم روي
. « اين مرد طاس و شكم برآمده، ميخواهد خليفه مسلمانان شود » : شكم خود بسته بود و امام علي (ع) را مسخره ميكرد و ميگفت
متوكل شراب مينوشيد و قهقهه سر ميداد. منتصر، فرزند او كه به امامان شيعه علاقهمند بود، از اين حركت عباده خشمگين شد و
او را پنهاني تهديد كرد. عباده به كار خود ادامه نداد. متوكل متوجه او گرديد و از او علّت را پرسيد. عباده دليل ادامه ندادن كار
اي اميرالمؤمنين! آن كسي كه اين سگ، تقليد او را ميكند و اين » : خويش را باز گفت. در اين هنگام، منتصر برخاست و گفت
مردم ميخندند، پسر عموي تو و بزرگ خاندان توست و مايه افتخار تو. اگر تو ميخواهي گوشت او را بخوري (غيبت و بدگويي
متوكل براي آنكه علاقهمندي فرزندش را به امام علي (ع) . « او كني)، بخور؛ ولي اجازه نده كه اين سگ و مانند او از آن بخورند
به سخره بگيرد، دستور داد تا آوازه خوانان درباره او و مادرش شعر هجوآميزي بخوانند. اين بيحيايي و بيشرمي متوكل، سبب شد
تا پسرش همان شب تصميم به قتل متوكل بگيرد. از اين رو، همراه با تركان، نقشه قتل او را كشيد و وزيرش، فتح بن خاقان، او را به قتل رساند.

***