بازگشت

سال تبعيد امام هادي عليه السلام به سامرا


نسبت به سال احضار امام هادي عليه السلام به” سامرا “در بين مورخان اختلاف وجود دارد برخي از منابع زمان احضار حضرت را،
سال 243 ذكر كردهاند و (ابن صبّاغ مالكي) بر اين نظريه تصريح دارند. آنچه ميتوان به عنوان مؤيد اين نظريه ذكر كرد تاريخي
است كه در بعضي از منابع مانند” الارشاد”، “كشف الغُمَّه “و”فصول المُهِمه “در ذيل نامه متوكل به امام عليه السلام ثبت شده
است. به احتمال قوي مستند” ابن صباغ “هم همين نامه است. بنابر اين قول، مدت امامت امام هادي عليه السلام در” سامرا “تا زمان
شهادتش حدود يازده سال است. ولي منابع، بيشتر مدت اقامت امام هادي عليه السلام در” سامرا “را بيست يا بيست و اندي سال
نوشتهاند و با توجه به اين كه زمان شهادتش به اتفاق مورخان، سال 254 ه بوده است. سال تبعيد 243 خواهد بود. آنچه ميتوان در
تقويت اين قول آورد دو مطلب است: 1- شيخ كليني نامه متوكل به امام عليه السلام را بدون ذكر تاريخ آن آورده است و تنها در
سند نامه به تاريخ 243 به عنوان زماني كه راوي، نسخهاي از نامه ياد شده را از” يحيي بن هرثمه “گرفته اشاره كرده مينويسد:
محمدبن يحيي از برخي اصحاب نقل كرده است كه گفت: من نسخهاي از نامه متوكل به ابوالحسن ثالث عليه السلام را در سال
243 از” يحيي بن هرثمه “به دست آوردم. بنا بر اين نقل، سال 243 زمان دستيابي به نامه متوكل بوده نه زمان نوشته شدن آن براي
امام عليه السلام و ظاهرا مستند شيخ مفيد” اربلي “و” ابن صباغ مالكي “مبني بر آن كه زمان امامت امام عليه السلام در سامرا حدود
يازده سال بوده است همان تاريخي كه در پايان نامه متوكل بوده ذكر كردهاند. 2- توجه به موقعيت خاص امام هادي عليه السلام و
صفحه 162 از 188
دشمني و كينه ورزي متوكل نسبت به علويان به ويژه آن حضرت، اين نظريه را تاييد ميكند. سال 243 همزمان با يازدهمين سال
حكومت متوكل است. و از ديد سياسي بسيار بعيد به نظر ميرسد كه متوكل، اين دشمن سرسخت خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله
كه در سال 236 ه ق مرقد مطهر و بارگاه ملكوتي امام حسين عليه السلام را به صرف آن كه الهام بخش آزاد گان و سمبل مبارزه با
ستم بود ويران ساخت يازده سال از فعاليتها و تلاشهاي گسترده پيشواي دهم عليه السلام كه وجودش مايه اميد و حركت
انقلابيون و محضرش سرچشمه زلال علوم و معارف اسلامي بود غافل باشد. در حالي كه سال 234 مطابق با دومين سال زمامداري
متوكل است و اين مدت براي تحت نظر گرفتن فعاليتهاي امام و ارزيابي اوضاع سياسي و چگونگي برخورد با آن حضرت طبيعي
است. امام هادي عليه السلام سه روز پيش از دريافت نامه متوكل همراه فرزند خرد سالش امام حسن عليه السلام و ديگر اعضاي
خانواده به اتفاق” يحيي بن هرثمه “مدينه را به مقصد” سامرا “ترك كرد. در بين راه، حوادثي رخ داد و كراماتي از آن حضرت سر
زد در تاريخ ثبت است كه برخي از آنها را به اختصار يادآور ميشويم: نكته مهم و درخور توجه، خط مشي عملي امام عليه السلام
در برابر مامور ويژه متوكل، كه در طول سفر است بدون شك يكي از ماموريتهاي مهم” يحيي بن هرثمه “گزارش چگونگي
برخورد امام عليه السلام با نامه و خواسته متوكل همچنين رفتار و حركات آن حضرت با ماموران حكومتي و افراد مختلف ديگر در
طول سفر بود. و اين مطلب در اظهار نظر” اسحاق بن ابراهيم “در برخورد با” يحيي بن هرثمه “كاملا نمودار است. ولي امام
عليهالسلام سياست مبارزه منفي خود را آنچنان حساب شده و با دقت دنبال كرد كه نه تنها بهانهاي به دست دشمن نداد، بلكه به
گونهاي رفتار كرد كه پيك ويژه متوكل اعتراف نمود كه جز نيكي چيزي از آن حضرت نديده است”. يحيي بن هرثمه “ميگويد:
در بين راه دچار تشنگي شديم به گونهاي كه خود و چارپاهايمان در معرض نابودي قرار گرفتيم در اين هنگام به دشت سرسبزي
رسيديم كه درختها و چشمههاي فراواني داشت، بدون آن كه انساني در آنجا باشد. خود و چارپاهايمان را سيراب كرديم و تا
هنگام عصر به استراحت پرداختيم. سپس آنچه ميتوانستيم آب برداشتيم و به راه خود ادامه داديم پس از آن كه مقداري راه رفتيم
متوجه شديم كه يكي از خدمتكاران، كوزه نقرهاي خود را جا گذاشته است. بدانجا بازگشتم، ولي وقتي به آن سرزمين رسيدم جز
خشكي چيزي نديدم و از آن همه سرسبزي و خرمي و چشمههاي آب اثري نبود. كوزه را برداشتم و به سوي كاروان بازگشتم و به
كسي چيزي نگفتم. وقتي خدمت امام عليه السلام رسيدم تبسمي كرد و چيزي نگفت جز آن كه از كوزه پرسيد و من خبر دادم كه
آن را پيدا كردم”. يحيي بن هرثمه “ميگويد: به دستور متوكل براي احضار علي بن محمد عليه السلام عراق را به مقصد حجاز
ترك كردم. در ميان ياران من يكي از رهبران خوارج وجود داشت و نيز كاتبي بود كه اظهار تشيع ميكرد. من نيز بر آيين
“حشويه “بودم. فرد خارجي و كاتب درباره مسائل اعتقادي با هم مناظره ميكردند و من براي گذراندن سفر به مناظره آنان گوشي
ميدادم. چون به نيمه راه رسيديم مرد خارجي به كاتب گفت: مگر اين سخن مولايتان علي بن ابيطالب نيست كه هيچ قطعهاي از
زمين نيست مگر آن كه قبري است، و يا قبري خواهد شد؟ اينك بدين خاك بنگر، كجاست آن كه كه در اينجا بميرد، تا خدا آن
را قبر قرار دهد؟ به كاتب گفتم: آيا اين سخن شماست؟ گفت: آري، گفتم: مرد خارجي راست ميگويد چه كسي در اين بيابان
وسيع خواهد مُرد تا خداوند آن را پر از قبر نمايد؟ و ساعتي بر اين گفتار خنديديم، به گونهاي كه كاتب شرمنده و خوار شد.
هنگامي كه وارد مدينه شديم نزد” علي بن محمد “رفته نامه متوكل را به او تسليم كرديم. امام عليه السلام نامه را خواند و فرمود:
فرود بياييد از طرف من مانعي براي اين سفر نيست. چون فردا نزد او رفتيم، با آن كه فصل تموز-تابستان- و هوا در نهايت گرمي
بود امام عليه السلام خياطي را مامور كرد تا به كمك گروه ديگري از خياطان براي او و خدمتكارانش از پارچههاي ضخيم،
2) بدوزند و تا فردا صبح تحويل دهند. من از اين سفارش امام عليه السلام شگفت زده شدم و با خود گفتم: در فصل ) “خفتان”
تموز و گرماي شديد حجاز و در حالي كه فاصله بين حجاز و عراق ده روز راه است، اين لباسها را به چه منظور تهيه ميكند! اين
مردي است كه سفر نكرده و فكر ميكند كه در هر سفري انسان نيازمند چنين لباسهايي است، و شگفت از شيعيان است كه با اين
صفحه 163 از 188
درك، چگونه او را امام خود ميپندارند! چون زمان حركت فرا رسيد امام عليه السلام به خدمتكارانش دستور داد كه لباس گرم
همراه خود بردارند. تعجب من بيشتر شد و با خود گفتم: او ميپندارد كه در بين راه زمستان به سراغ ما خواهد آمد كه اين چنين
دستور ميدهد. از مدينه خارج شديم. هنگامي كه به جايگاه مناظره رسيديم ناگهان ابر تيرهاي پديدار شد و رعد و برق آغاز
گشت. و چون بر بالاي سر ما قرار گرفت تگرگهاي درشتي مانند سنگ به سر ما ريخت. امام عليه السلام و خدمتكارانش
“خفتان “را برخود پيچيده و لباسهاي گرم را پوشيدند به من و”كاتب “نيز لباس گرم داد. بر اثر بارش اين تگرگ هشتاد نفر از
ياران من به قتل رسيدند. ابر از روي ما گذشت و گرما به حالت نخست بازگشت. امام عليه السلام به من فرمود: اي يحيي! به
بازماندگان يارانت دستور ده مُردگان را دفن كنند خداوند بيابانها را اين چنين پر از قبر ميكند. من خود را از اسب به زمين
انداختم و ركاب و پاي آن حضرت را بوسيدم و گفتم: شهادت ميدهم كه جز” الله “معبودي نيست و محمد بنده و فرستاده او است
و شما جانشينان خدا در زمين هستيد، من تاكنون كافر بودم، ولي هم اكنون به دست شما اسلام آوردم. از آن لحظه تشيع را
برگزيدم و در خدمت امام عليه السلام بودم تا زماني كه درگذشت. امام عليه السلام در ادامه راه خود، به” بغداد “رسيد”، اسحاق
بن ابراهيم “والي بغداد با آگاهي از خبر ورود امام عليهالسلام به بغداد، با فرماندهان و رجال مملكتي به استقبال آن حضرت آمد.
“خضر بن محمد بزاز “ميگويد: براي انجام كاري از خانه بيرون رفتم و چون به” پل “رسيدم جمعيت انبوهي را ديدم كه در
نقطهاي جمع شده ميگويند”: ابن الرضا عليه السلام از مدينه آمده است “سپس آن حضرت را ديدم كه از” پل “عبور كرد و در
حالي كه جمعيت پيشاپيش و پشت سر او در حركت بودند وارد خانه” خزيمه بن حازم “شد”. اسحاق بن ابراهيم “در گفتگوي با
“يحيي بن هرثمه “سفارش امام عليه السلام را به وي كرد و گفت: اين مرد، فرزند رسول خداست، و متوكل نيز كسي است كه تو
ميداني و بهتر ميشناسي، بنابراين چنانچه متوكل را بر كشتن او ترغيب كني بدون شك رسول خدا دشمن تو خواهد بود. يحيي در
پاسخ گفت: سوگند به خدا جز خوبي چيزي ديگري از او سراغ ندارم.
نكاتي چند
الف- امام عليه السلام با رفتار و منش الهياش و نيز ارائه پارهاي كرامات”، يحيي بن هرثمه “فرمانده اعزامي متوكل را كه ابتدا در
راه اجراي ماموريت خود آن همه سرسرختي و قاطعيت نشان داد ” آنچنان دگرگون ساخت كه از راه باطل خود بازگشت و شيفته
و ارادتمند آن حضرت شد “. ب- نكته مهم و درخور توجه، خط مشي عملي امام عليه السلام در برابر مامور ويژه متوكل، كه در
طول سفر است بدون شك يكي از ماموريتهاي مهم” يحيي بن هرثمه “گزارش چگونگي برخورد امام عليه السلام با نامه و
خواسته متوكل همچنين رفتار و حركات آن حضرت با ماموران حكومتي و افراد مختلف ديگر در طول سفر بود. و اين مطلب در
اظهار نظر” اسحاق بن ابراهيم “در برخورد با” يحيي بن هرثمه “كاملا نمودار است. ولي امام عليهالسلام سياست مبارزه منفي خود
را آنچنان حساب شده و با دقت دنبال كرد كه نه تنها بهانهاي به دست دشمن نداد، بلكه به گونهاي رفتار كرد كه پيك ويژه متوكل
اعتراف نمود كه جز نيكي چيزي از آن حضرت نديده است. ج”- يحيي بن هرثمه “هر چند در مدينه و در رويارويي با آن همه
شور و احساسات مردمي در حمايت از پيشوايان، به ميزان نفوذ امامان عليه السلام در دل تودههاي مردم و برخورداري آنان از اين
پايگاه قوي پي برد، ولي شايد فكر ميكرد اين محبوبيت تنها در مدينه است و چون امام عليه السلام پا به خارج” مدينه “نهد كسي
او را نميشناسد. ورود امام عليه السلام به” بغداد “و استقبال والي اين شهر – كه به طور طبيعي به مقتضاي منصبي كه داشت از
چهرههاي نزديك و مورد اعتماد متوكل به شمار ميآمد – از آن حضرت و نيز سخنان او با” يحيي بن هرثمه “درباره امام عليه
السلام و همچنين استقبال تودههاي مردم بغداد از امام عليه السلام و اجتماعشان گرد شمع وجودش و فرياد عارفانه ارادتمندان” قَدِمَ
ابنُ الرضا مِن المَدينَه “ابن الرضا از مدينه تشريف آورده است و … فرصت و موقعيتي بود كه فرمانده نظامي حكومت؛ در باورهاي
صفحه 164 از 188
نادرست خود تجديد نظر كند و اين بار، امام عليهالسلام را نه از زبان متوكل و درباريان بلكه از زبان توده مردم علاقهمند به اسلام و
پيامبر صلي الله عليه و آله و خاندنش بشناسد، آن هم مردمي كه در” بغداد “پايتخت دوم حكومت عباسيان زندگي ميكردند.

***