بازگشت

بغداد در زمان امام هادي


خليفه، از اين كه ارتش عظيم هشتاد هزار نفري اش در برابر نيروي سه هزار نفري قرامطيان و پيشرفت آنان، شكست را پذيرفته است، خشمگين است. جنگ، بار ديگر در مي گيرد و شورشيان از شهر «هيت» عقب رانده مي شوند. زندگي طبيعي باز مي گردد. بغداد روزگاري آرام باز يافته است. بغداد در نيمه شبي از آتش سوزي در رصافه و مربعه الخرسي، هراسان بيدار مي شود. سواره نظام ها از تأخير در پرداخت حقوق ماهيانه ي خود خشمگين هستند. به كاخ ثريا حمله ور شده اند و تمامي حيوانات درنده را، كه در كاخ نگهداري مي شد،كشته و سر بريده اند.
نصر چشم از جهان فرو مي بندد و فرماندهي ارتش به پسر دايي خليفه، هارون بن غريب، واگذار مي شود. علي بن عيسي (وزير) دستگير مي شود و منصبش را به اباعلي (ابن مقله) مي سپارند.
در آستانه ي آغاز سال سيصد و شانزده هجري قمري، در كوفه به حمايت از قرامطيان شورشي برپا مي شود. رهبري قيام را مردي به نام عيسي بن موسي بر عهده دارد. آنان بيعت خود را با مهدي، كه بر شمال آفريقا فرمان مي راند، و پشتيباني خود را از اباطاهر (همدست ديگر مهدي) اعلام مي كنند. درفش آن ها سپيد است با نشاني از آيه ي شريفه ي «و نريد ان نمن علي الذين استضعفوا في الارض و نجعلهم ائمه و نجعلهم الوارثين.» [1] .
در بغداد برخي از سپاهيان و بعضي از گزمگان، بر سر پسرك بدكاره اي با يكديگر درگير شده و با چوب به جان هم مي افتند! نازك، نيروهاي سپاه هارون (فرمانده ارتش) را به زندان مي افكند. هارون براي رهايي نيروهايش، سربازانش را گسيل مي كند. آن ها به زندان هجوم مي برند و سربازان زنداني را آزاد مي كنند. خليفه تماشاگر بحران است. درگيري ادامه مي يابد و گروهي كشته و عده اي زخمي مي شوند! شايعه در مي گيرد كه هارون بن غريب، به عنوان فرمانده نظامي بغداد در شماسيه سنگر گرفته است. اين كار هارون به معناي مبارز طلبيدن خليفه است. نازك با گروهي از نيروهايش به او مي پيوندد. اباهيجاء نيز از موصل مي آيد. آن چه بر اين بحران دامن مي زند، نااميدي مردم از كارهاي مقتدر است؛ خليفه اي كه با همدستي مادر و فرمانبران و خويشانش، با سرنوشت كشور بازي مي كنند. اين نااميدي، انگيزه گريختن پنهاني بسياري از سربازان خليفه و پيوستن آنان به اردوگاه مونس شده است. مونس در نامه اي، موضع ارتش را در محكوميت سياست مالي خليفه و دخالت مادر و فرمانبران او در امور دولت بيان مي كند. او همچنين خواستار تبعيد هارون بن غريب از بغداد مي شود. خليفه شرايط را مي پذيرد و وعده مي دهد تا آن چه را در توان دارد، به كار گيرد تا به زودي وعده ها را عملي و اوضاع را سامان دهد. همچنين طي حكمي، مونس را در منصبش ابقا مي كند. هارون بن غريب در نهم محرم سيصد و هفده از بغداد مي رود و فرماندهي ارتش به ابن ياقوت واگذار مي شود. مونس به همراه فرمانده گزمگان، نازك و اباهيجاء وارد بغداد مي شود. در بغداد شايعه هاي بسياري مبني بر خلع خليفه از سوي او و دو همراهش مي شنود. اين سه نفر، پس از مشورت، تصميم مي گيرند تا به سوي كاخ لشكر كشي كنند. قصر خلافت بدون مقاومت چشمگيري تسليم مي شود. ابن ياقوت و ابن مقله نخست وزير مي گريزند. خليفه به اتفاق مادر، فرزندان، خاله و معشوقه هاي مقتدر دستگير و به كاخ مونس انتقال مي يابند. هارون بن غريب كه در قطربل (حومه بغداد) به سر مي برد، با شنيدن اين خبرهاي تكان دهنده، تصميم مي گيرد تا پنهاني وارد بغداد شود. خليفه به استعفاي خود گوش مي دهد و گريه مي كند! استعفا را امضا مي نمايد. استعفانامه، نزد قاضي اباعمر به امانت گذاشته مي شود. همان روز نابرادري اش با نام القاهر به جاي او به خلافت منصوب مي شود. نخستين فرمان خليفه ي نوتخت، آزادي وزير سابق از زندان است. شنبه، روز عاشوراي سال سيصد و هفده، وزير به منصب سابق خود باز مي گردد و به كاخ مقتدر حمله ور مي شود. ثروت ششصد هزار ديناري شغب (مادر خليفه سابق) كه پنهان بود، يافته مي شود. نازك به وزارت دربار مي رسد. از نيروهاي تشريفات مي خواهد تا كاخ را ترك كنند و تنها پياده نظام ها بمانند.
صبح دوشنبه هفدهم محرم، سواحل دجله و خيابان هاي اصلي شهر، آكنده از مردم است. نيروهاي تشريفات براي عبور دولتمردان جديد، شرايط را فراهم مي كنند. آنان به سبب رانده شدن از كاخ، ناخرسند و خواستار بيعت با خليفه جديد هستند. امروز مونس نيامده و نازك به خاطر باده گساري هاي شب پيش، تلوخوران آمده است. فريادهاي پياده نظام ها بالا مي گيرد و به گوش خليفه مي رسد. القاهر هراسان از نازك چاره مي جويد. نازك كه بسيار مست است، با ديدن سربازان مسلح پياده نظام، گمان مي برد كه آنان قصد قتل او را دارند نه شكايت؛ پس پا به فرار مي گذارد. نيروهاي ناخرسند جرأت مي يابند و به تعقيب او مي پردازند. به او مي رسند و پس از محاصره، او را مي كشند. با كشته شدن نازك، بحران به اوج مي رسد. سربازان، فرياد كنان خواستار بازگشت مقتدر به خلافت مي شوند. در اين كشاكش، اباهيجاء كشته و القاهر زنداني مي شود. سربازان به سوي كاخ مونس مي روند و خواستار آزادي مقتدر مي شوند. مقتدر ابتدا ناباور است و حس مي كند آنان قصد كشتن او را دارند؛ اما سرانجام بار ديگر به خلافت مي رسد. مونس كه از ابتدا نيز با خلافت القاهر همدل نبود؛ مورد عفو مقتدر قرار مي گيرد. القاهر را به كاخ شغب منتقل مي كنند. نامادري، بي وفايي او را مي بخشد.
مدت زماني است كه بغداد، دور از آشوب ها، نفس راحتي كشيده است؛ اما بار ديگر درباره ي تفسير آيه ي «اميد است پروردگارت تو را به مقامي در خور ستايش برانگيزد.» [2] ميان حنبلي ها و شيعيان درگيري فرقه اي روي داده است؛ ابابكر حنبلي و يارانش مي گويند: «خداوند، [در روز رستاخيز] پيامبر را با خويش بر تخت مي نشاند! اما شيعه بر آن است كه: منظور شفاعت است، زيرا خداوند نه جسم است كه بر تخت بنشيند و رسول را نيز با خود بنشاند، و نه در مكان مي گنجد.
دخالت نيروهاي نظامي در اين كشمكش فرقه اي، باعث شعله ور شدن آن و كشته و زخمي شدن بسيار كسان شده است.
در سال سيصد و هجده هجري قمري، نيروهاي پياده نظام و ستاد تشريفات، به خاطر پيروزي شان در برگرداندن مقتدر به خلافت، احساس غرور مي كنند. آن ها حتي نام فرزندان شيرخوار و دوستان خود را در ديوان ارتش نوشته اند تا حقوق بيشتري دريافت كنند! پرداخت ها كمرشكن شده اند.
سواره نظام ها حقوق خود را از شغب مي طلبند. مادر خليفه مدعي است كه خزانه تهي است و تمام پول ها را پياده نظام ها تصاحب كرده اند. درگيري ميان اين دو گروه نظامي آغاز مي شود و با كشته شدن چند سواره نظام به پايان مي رسد. خليفه از اين وضع بهره برداري مي كند و از فرمانده گزمگان مي خواهد تا پياده نظام را نه تنها از كاخ بلكه از بغداد براند و اگر كسي مخالفت ورزيد،، دستگير شود. او همچنين ابن مقله را تبعيد و وزير تازه اي منصوب مي كند. در سال سيصد و نوزده هجري قمري، رابطه ميان خليفه و مونس (فرمانده نظامي) تيره مي شود. با پيروزي هاي مرداويج [3] در ايران، به ويژه در شمال آن، شكوه دولت كاهش مي يابد. خطرهايي كه پايتخت را تهديد مي كند، مانع افزايش دسيسه ها نمي شوند. توطئه هايي كه ميان مقتدر و مونس، شكافي عميق ايجاد مي كنند، سرانجام، مونس را به شورش وا مي دارد و موصل به دست او اشغال مي شود. او به نماد نبرد مسلحانه تبديل شده است. او با آهنگ پيروزي بر خليفه، به سوي بغداد لشكر مي كشد. مقتدر سپاهي ندارد تا بتواند با پشت گرمي و اعتماد بر آن ها با مونس مقابله كند. در انديشه ي تخليه ي بغداد و عقب نشيني به سوي شهر واسط است تا با فراهم آوردن لشكري نيرومند و گران از همه سرزمين هايي كه گردن به فرمان او نهاده اند، به قدرت و نيروي لازم، براي مبارزه دست يابد؛ اما فرمانده لشكر، ابن ياقوت، او را قانع مي كند تا در بغداد بماند و در همان جا بجنگد؛ زيرا شورشگران جرأت و شهامت نبرد با خليفه را ندارند؛ وي خليفه را تشويق مي كند تا جنگ را آغاز كند. خليفه ناگزير مي پذيرد؛ اما پيش از رسيدن خليفه به پادگان مونس، سپاهيانش مي گريزند و او را يكه و تنها مي گذارند! سربازان مونس با نيزه او را دستگير مي كنند. خليفه بر سرشان فرياد مي كشد:
– واي بر شما! من خليفه هستم. – تو را خوب مي شناسم اي فرومايه! آري، تو خليفه هستي؛ اما خليفه ي ابليسي. بي درنگ شمشير بر گردنش فرود آمده و سر بزرگش بر زمين فرو مي غلتد. لباسش به غارت مي رود؛ آن گونه كه كاملا عريان بر زمين افتاده است. مردي كه از آن محل مي گذشت، گودالي حفر كرده و خليفه ي مقتول را در آن مي اندازد. كاخ خليفه غارت مي شود. سرانجام مونس اين تاراج و يغما را متوقف مي كند. اينك شكوه دولت، ديگر افسانه است. قتل مقتدر باعث شده است تا آزها شعله ور شوند و تمامي سرزمين هاي دور، طالب خودمختاري شوند. اكنون خليفه در گودال خفته است؛ خليفه اي كه هشت ميليون دينار را به پاي عياشي خود ريخته است. مونس پافشاري مي كند تا پسر مقتدر به خلافت برسد؛ چرا كه او پسري خردمند، ديندار، بزرگوار و در سخنانش صادق است؛ اما ابايعقوب اسحاق بن اسماعيل به شدت مخالفت مي كند و به انتخاب خليفه اي نيرومند اصرار دارد. سرانجام القاهر بار ديگر به خلافت مي رسد و چند هفته بعد، ابايعقوب را مي كشد. خليفه، ابن مقله را به وزارت منصوب و اموال برادر ناتني اش را مصادره مي كند. شغب را ناگزير مي كند تا وقف هايش را باز پس بگيرد. مادر خليفه ي سابق نمي پذيرد. القاهر او را مجبور به اقامت اجباري در خانه ي احمد بن مقتدر مي كند. ديگر اعضاي خاندان خليفه ي سابق به واسط و از آن جا به ايران مي گريزند.

***

[1] سوره قصص / 5؛ الكامل، ج 8، ص 187
[2] همان آيه؛ همان، ص 79
[3] مرداويج، او بنيانگذار دولت آل زياد است؛ نك: فرهنگ معين، ج 6