بازگشت

ترجمه


[404] -13- سيد ابن طاووس با سند خود از ابوروح نسابي نقل مي كند كه گفت:

امام هادي عليه السلام پس از حمد و ثناي الهي، با اين دعا كه بعدا مي آيد، متوكل را نفرين كرد. سيد ابن طاووس مي گويد: من اين دعا را از طريق ديگري بدست آوردم، و آن اين است كه: زرافه دربان متوكل كه شيعه بود مي گويد: متوكل، فتح بن خاقان را گرامي مي داشت، او بيش از همه ي مردم [و امراء]، و فرزندان و خاندانش به او نزديك بود، متوكل خواست تا موقعيت فتح را به رخ ديگران بكشد، از اينرو [روزي] دستور داد تا همه ي وزرا، بزرگان، امراء، فرماندهان، و لشكريان، و عامه ي مردم، به بهترين شكل، خود را بيارانيد، و در فخرآميزترين آمادگي و امكانات خود ظاهر شوند، و كسي جز او و فتح بن خاقان سوار نباشد و همه با ترتيب درجات، و موقعيت هاي اجتماعي خود، پياده در جلو ايشان به راه افتند، آن روز، روز بسيار گرم تابستاني بود، از جمله ي بزرگان كه بيرون آمد امام هادي عليه السلام بود، امام عليه السلام، مشقت و رنج بسيار از پياده بودن و گرماي آن روز ديد، زرافه مي گويد: رو به امام عليه السلام كردم، و عرض كردم: سرورم! سوگند به خدا بر من گرانست اين مشقت ها و رنج هايي كه از اين طاغيان مي بيني، و دست حضرت عليه السلام را گرفتم، و او [با دست خود] بر من تكيه كرد، و فرمود: زرافه! در نزد خدا، ناقه ي صالح، از من گرامي تر [، و ارجمندتر] نيست، و پيوسته از حضرت عليه السلام سؤال كردم، و استفاده بردم، و با او سخن گفتم، تا زماني كه متوكل فرود آمد، و دستور داد تا مردم برگردند، هر يك اسب هاي خود را آورده سوار شدند، و به خانه هاي خود برگشتند، و براي حضرت عليه السلام نيز استري آوردند، حضرت عليه السلام سوار شد، و من در خدمت ايشان به منزل برگشتم، امام پياده شد، و من خداحافظي كردم، و به خانه ي خود رفتم، فرزندانم معلمي شيعه داشتند كه دانشمند و فاضل بود، عادت من اين بود كه هنگام غذا، او را هم سر سفره مي آوردم،

او آمد، و از هر در سخن گفتيم، و نيز از سوار بودن متوكل و فتح، و پياده بودن ديگران سخن به ميان آمد، و من از رنج امام هادي عليه السلام، و سخنش كه: در نزد خدا، ناقه ي صالح، منزلتش از من بيشتر نيست، خبر دادم، معلم كه مشغول خوردن غذا بود،

دست كشيد، و گفت: تو را به خدا! آيا اين سخن را از او شنيدي؟ گفتم: سوگند به خدا! شنيدم. گفت: بدان كه متوكل بيش از سه روز، در سلطنت خود باقي نمي ماند، و به هلاكت مي رسد، تو كارهاي خود را جمع و جور كن، و اموال خود را در جاهاي امن بگذار، و آماده باش كه مرگ متوكل، اسباب غارت اموالت نشود. گفتم: از كجا مي گويي؟ گفت: آيا داستان صالح و ناقه را در قرآن نخوانده اي، كه خداي سبحان مي فرمايد: «پس آن ناقه را پي كردند، و صالح گفت: سه روز در خانه هايتان بهره مند گرديد [، و بعد از آن، عذاب الهي فرا خواهد رسيد]، اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود». و ممكن نيست سخن امام عليه السلام، بيهوده باشد.

زرافه گفت: سوگند به خدا! روز سوم نرسيد مگر آنكه منتصر [فرزند متوكل]، به همراه بغا و وصيف، و تركان، بر متوكل، و فتح بن خاقان حمله كردند، و آنان را كشتند، و آنچنان آنان را تكه تكه كردند كه از يكديگر شناخته نمي شدند، و خدا نعمت و سلطنت متوكل را از بين برد، سپس من به ديدار امام عليه السلام شتافتم، و از ماجراي خود با معلم آگاهش كردم، امام عليه السلام فرمود: راست گفته است، چون به تنگ آمدم به دعاي دفع ظالم - اين گنجينه ي موروثي خود از پدران بزرگوارم كه از هر دژ و سلاح و سپري نيرومندتر است - مراجعه كردم، و با آن، متوكل را نفرين كردم، و خدا او را به هلاكت رساند.

عرض كردم: سرورم! اگر مصلحت بداني، آن را به من بياموز، و او آموخت، دعا اين است:

خدايا! من، و فلان فرزند فلان، دو تا از بندگان تو هستيم كه اختيار ما در دست تو است، قرارگاه دائم و موقت ما را مي داني، و از بازگشتگاه و جايگاه ما، و نهان و آشكار ما خبر داري، و از نيات ما آگاهي، و به اسرار ما احاطه داري، آگاهي تو به آشكار ما به همان گونه است كه از نهان ما آگاهي، و آگاهي تو به نهان ما، به همانگونه است كه از آشكار ما آگاهي، هيچ چيز از كارهاي ما از تو پنهان نمي ماند، و هيچ حالي از احوال ما از تو پوشيده نيست، هيچ پناهگاهي نداريم كه ما را از تو پناه دهد، و هيچ دژي نداريم كه ما را [از تو] حفظ كند، و فراري ما از دسترس تو بيرون نمي رود، و هيچ ظالمي از دسترسي تو، در پناه سلطنت خود قرار نمي گيرد، و از جانب او سپاهش با تو پيكار نمي كند، و با حمايت او هيچ قدري با تو به زور آزمايي نمي پردازد، و هيچ عزيزي با فراواني [عده وعده ي خود]، با تو به رقابت در عزت، اقدام نمي كند، هر جا برود تو او را درمي يابي، و به هر جا پناه برد، تو بر او توانايي، پس پناه ستمديده ي ما، به تو، و توكل شكست خورده ي ما، بر تو، و بازگشتش، به سوي تو است، چون فريادرسان رهايش كنند، از تو فريادرسي مي خواهد، و چون ياوران از [ياري] او باز مانند، تو را به ياري مي طلبد، و چون از درگاه خانه ها رانده شود، به تو پناه مي آورد، و چون درهاي بسته به رويش قفل شود، در خانه ي تو را مي كوبد، و چون پادشاهان فراموشكار، خود را از او بپوشند، به تو وصل مي شود، پيش از آن كه به تو شكوه كند، مي داني چه برايش پيش آمده، و پيش از آن كه تو را براي آن بخواند، مي داني كه چه سامانش مي بخشد، پس سپاس تو را كه شنوا، بينا، لطيف، و توانايي.

خدايا! در علم ازلي و قضاي استوار، و قدر جاري، و حكم گذرا، و مشيت نافذي كه در خوشبخت و بدبخت، و نيكوكار و تبهكار آفريدگان خود داشته اي، اين بود كه فلان فرزندان فلان را بر من توانمند سازي، او با آن، به من ستم مي كند، و ظلم روا مي دارد،

و با سلطنتي كه به او داده اي، خود بر من گرامي مي دارد، و با موقعيت بلندي كه به او بخشيده اي، بر من تكبر مي كند، و مهلت دادن تو به او فريبش داده، و بردباري تو از او، به سركشي اش افكنده، او با رفتار ناخوشايندش با من، از بردباري، ناتوانم كرده، و شرش چنان مرا فرا گرفته كه از تحمل آن بازمانده ام، و با ناتواني و ذلتي كه دارم نمي توانم از او انتقام گيرم، و حق خود را بستانم، اينك او را به تو وا مي گذارم، و در كار او بر تو توكل مي كنم، من او را از كيفر تو ترسانده ام، و از قهر تو بر حذر داشته ام، و از عتاب [، و انتقام] تو بيم داده ام. اما مي پندارد كه بردباري تو نسبت به او، از ناتواني، و مهلت دادن تو به او، از عجز است، هيچ عمل ناشايستي او را از ديگري باز نداشت، و با عمل ناشايست اول خود، از دومي دست نكشيده، بلكه در گمراهي خود، ثابت، و ظلم خود را، پي در پي و در تجاوز خود، لجوج، و در سركشي خود، اصرار مي ورزد، اين به خاطر جرات و جسارتي است كه به تو - اي بزرگوارم! - پيدا كرده، و به خاطر پرداختن عمدي او به خشم توست كه [البته] آن را از ظالمان بر نمي گرداني، و به خاطر بي مبالاتي او در برابر عذاب توست كه [قطعا] آن را از متجاوزان بازنمي داري.

اينك اين منم اي خداي بزرگوارم! كه در دستان او، ناتوان، و در سلطنت او، حقم تباه، و با زورگويي هاي او، خوار گشته ام، مغلوبم، مورد ظلم، و غضب اويم، بيمناك و ترسناك و هراسان و شكست خورده ام، صبرم تمام شده، و از تدبير بازمانده ام، و همه ي درها جز در خانه ي تو به رويم بسته است، و همه ي راهها جز راه به سوي تو، به رويم مسدود است، جلوگيري از رفتارهاي تلخ [و ظلم] او، بر من دشوار است، و نمي دانم چگونه ظلمش را برطرف كنم، و از هر كه ياري خواسته ام تنهايم گذاشت، و همه ي آنان كه به ايشان دل بسته بودم رهايم كردند، با خير خواه خود مشورت كردم، اشاره كرد كه به تو رو كنم، و از راهنماي خود، راهنمايي خواستم، جز به تو راهنماييم نكرد.

حال، اي مولاي من! خوار و زبون و درمانده و آگاه به اينكه هيچ گشايشي جز از جانب تو نيست، و هيچ رهايي جز به وسيله ي تو نيست، به سوي تو بازگشته ام، مي خواهم كه به وعده ي ياريم، و اجابت دعايم وفا كني، زيرا اين سخن حق، و تغيير ناپذير توست كه فرموده اي: «و هر كس نظير آنچه بر او عقوبت رفته است دست به عقوبت زند، سپس مورد ستم قرار گيرد، قطعا خدا او را ياري خواهد كرد»، و فرموده اي: «مرا بخوانيد تا شما را اجابت كنم»، و من آنچه فرمودي عمل كردم، و هيچ منتي بر تو ندارم، چگونه بر تو منت داشته باشم و حال آن كه تو مرا به آن راهنمايي فرمودي، پس بر محمد و آل محمد درود فرست، و چنانكه وعده داده اي دعايم را مستجاب فرما. اي كسي كه از وعدي خود تخلف نمي كند!

و من - اي خداي بزرگوارم! - مي دانم كه تو روزي را داري كه در آن، انتقام مظلوم را از ظالم مي گيري، و يقين دارم كه تو موقفي داري كه در آن، حق مغصوب را از غاصب مي گيري، زيرا هيچ دشمني بر تو پيشي نمي گيرد، و هيچ ستيزگري از حيطه ي قدرت تو بيرون نمي رود، و نگران از دست رفتن كسي نيستي، ولي بي تابي و بي قراري من، صبر مرا به اوج شكيبايي، و انتظار بردباري تو نمي رساند، اي بزرگوار و مولايم! قدرت تو بر من، فوق هر قدرتي است، و سلطه ي تو بر هر صاحب سلطه اي، غالب است، و بازگشت هر كسي هر چند مهلتش داده باشي، و هر ظالمي هر چند فرصتش داده باشي، به سوي تو است، پروردگارا! بردباري تو از فلان فرزند فلان، و ادامه ي شكيبايي، و فرصت دادن تو به او، به زيان من است، اگر اطمينان به تو، و يقين به وعده ي تو نداشتم، نزديك بود نااميدي بر من چيره گردد، خدايا! اگر در قضاي حتمي،

و قدرت نافذ تو گذشته است كه او از ظلم به من برگردد و توبه كند، و از آزار من دست بردارد، و از گناه بزرگي كه در حق من مرتكب شده كناره گيرد، بر محمد و آل محمد درود فرست، و آن را - هم اكنون، هم اكنون، پيش از آنكه نعمت هايم را كه به من داده اي از بين ببرد، و نيكي هايت را كه بر من كرده اي مكدر كند - در دلش بيفكن. و اگر غير اين است، و بر ظلم من پايدار است، از تو درخواست مي كنم - اي ياور مظلومان ستمديده؟! - دعايم را اجابت كني، بر محمد و آل محمد درود فرست، و اين ظالم را از جايگاه امنش، با عزت و اقتدار بگير، و همچون پادشاهي انتقامجو، بر او شبيخون زن، و نعمت و سلطنتش را بستان، و جمع و يارانش را بشكن، و دار و ندارش را سخت پاره پاره كن، و ياورانش را سخت پراكنده ساز، و از نعمت خود كه او شكرش نكرد برهنه اش كن، و پيراهن عزتت را كه او سپاسش نگفت، از اندامش در آر، و او را بشكن اي درهم شكن قلدران [، و ستمگران]! و او را نابود كن اي نابود كننده ي نسل هاي گذشته! و او را هلاك كن اي هلاك كننده ي امت هاي ستمگر! و او را خوار كن اي خوار كننده ي گروههاي تجاوزگر! و عمرش را قطع كن، و ملكش را بگير، و اثرش را پاك كن، و خبرش را نابود كن، و آتشش را خاموش كن، و روزش را تاريك، و آفتابش را در هم بپيچ، و جان از تنش بيرون ببر، و توانش را خرد كن، و رياستش را قطع كن، و بيني اش را به خاك بمال، و مرگش را زود برسان، و پرده اي برايش مگذار مگر آن كه پاره كني، و نه ستوني مگر آن كه بشكني، و نه يكپارچگي مگر آن كه بپراكني، و نه بلند مرتبگي مگر آن كه پايين آوري، و نه پايه اي مگر آن كه سست كني، و نه سببي مگر آن كه ببري.

و به ما بنمايان ياران، و سپاه، و دوستان، و خويشانش را [به صورت] گروههاي ناسازگار پس از سازگاري، و پراكندگان پس از يكپارچكي، و سر به زير داشتگان پس از سرفرازي بر امت، و با زوال فرمانرواييش، دل هاي آشفته ي بيمناك، و سينه هاي با حسرت، و امت سرگردان، و مردم فراموش شده را شفا بخش، و با هلاكتش حدود تعطيل شده، و احكام رها شده، و سنت هاي فرسوده، و نشان هاي دگرگون شده، و تلاوت هاي تغيير يافته، و آيات تحريف شده، و مدارس متروكه، و محراب هاي خالي، و مسجدهاي ويران را [آنچنان كه بايسته و بي نقص باشند]، متداول كن، و با مرگش شكم هاي بسيار گرسنه را سير كن، و ملازه ها [، و گلوها] ي بسيار درمانده [و خشكيده]، و جگرهاي تشنه را سيراب فرما، و گام هاي خسته را آسوده كن، [خدايا!] او را با شبي بي نظير، و ساعتي تهي از شفا، و گرفتاري تهي از رهايي، و لغزشي تهي از چشم پوشي، به دام افكن، و حريمش را مباح، و خوشي اش را مكدر كن، و بزرگترين يورش ناگهاني، و برترين كيفر، و قدرت فائقه، و سلطنت بي نظير و شكوهمندتر خود را به او بنمايان، و با نيروي توانمند، و تدبير محكم خود او را مغلوب من ساز، و با نيروي باز دارنده ي خود كه همه ي آفريده ها در برابرش رامند، مرا از [شر] او نگهدار، و به فقري كه جبرانش نكني، و بدي كه پنهانش نكني گرفتارش كن، و او را در خواسته هايش به خودش واگذار. كه تو هر چه را بخواهي انجام مي دهي. و او را از حول و قوه ي خودت، تهي، و به حول و قوه ي خودش محتاج كن، و با مكر خود مكرش را بي ارزش، و با مشيت خود، مشيتش را برطرف فرما، تنش را بيمار، و فرزندانش را يتيم، و عمرش را كم، و آرزويش را نااميد، و دولتش را زائل، و زاري و شيونش را طولاني كن، و سرگرم [بيماري] بدنش كن، و از اندوه جدايش مساز، و كيدش را در گمراهي، و كارش را رو به زوال، و نعمتش را از دست رفته، و بزرگواريش را فرومايگي، و سلطنتش را رو به نابودي، و عاقبتش را در بد فرجامي قرار ده، و او را چون خواستي بميراني، با خشمش بميران، و چون خواستي نگهداري، با اندوهش نگهدار، و مرا از شر، و عيبجويي، و بدگويي، و قهر، و دشمني او باز دار، و چنان نگاهي بر او بيفكن كه نابودش كني، كه تو قدرتت بيشتر، و كيفرت سخت تر است، و ستايش، مخصوص خداست كه پروردگار جهانيان است.