بازگشت

هشدار امام هادي و سرازيري متوكل در پرتگاه مرگ


قطب راوندي (ره) از زراره (يا زرافه)، دربان متوكل روايت مي كند: متوكل خواست در روز جشن سلام، خود سوار بر مركب گردد و امام هادي عليه السلام پياده و به دنبال او حركت كند (به اين ترتيب خود را بزرگ جلوه دهد دهد و امام را تحقير نمايد.)

وزيرش به او گفت: «اين كار، براي تو زشت است و وجب بدگويي مردم به تو خواهد شد، از اين كار صرف نظر كن.»

متوكل گفت: بايد اين كار انجام شود.

وزير گفت: اكنون كه بايد انجام شود، پس دستور بده تا اشراف و سرلشگرها و سردارها، پياده گردند و كسي به تو بدگمان نشود كه مقصود تو تحقير (و توهين به) امام هادي عليه السلام است، نه غير او.

متوكل، اين پيشنهاد را پذيرفت و اجرا شد و آن حضرت مثل ساير مردم، پياده به راه افتاد، فصل تابستان بود، امام تا دالان خانه ي متوكل رسيد، بدنش عرق كرده بود، زراه مي گويد: من به محضر امام هادي عليه السلام رفتم و او را در دالان خانه نشاندم و عرق صورتش را با



[ صفحه 102]



حوله اي پاك كردم و گفتم: «مقصود پسرعموميت (متوكل) تنها تو نبودي، ديگران نيز پياده روي كردند، بنابراين در خاطرت بر او خشم نكن.»

امام هادي عليه السلام فرمود:

ايها عنك:

«ساكت باش و از اين حرفها دست بردار.»

سپس اين آيه (65 سوره ي هود) را خواند:

تمتعوا في داركم ثلاثة ايام ذلك وعد غير مكذوب:

«سه روز در خانه هاي خود، بهره مند گرديد (سپس عذاب الهي فراخواهد رسيد) اين وعده اي است كه دروغ نخواهد بود.» [1] .

زراره مي گويد: من معلمي پيرو مذهب شيعه داشتم و بسيار با او شوخي مي كرده و به او رافضي مي گفتم، شب به خانه ام بازگشتم و به معلم خود گفتم: «اي رافضي بيا تا از امام تو، سخني را كه امروز شنيده ام، به تو بگويم.»

گفت: چه شنيده اي؟



[ صفحه 103]



گفتم: اين آيه (65 هود، آيه مذكور) را و آن را خواندم.

معلم گفت: «من يك نصيحت به تو مي كنم، آن را از من بپذير.»

گفتم: نصيحت تو چيست؟ بگو.

گفت: «اگر امام هادي عليه السلام آن را گفتي، فرموده است (آيه مذكور را خوانده است) تو خود را حفظ كن، همه ي اموال خود را ضبط نما، زيرا متوكل، تا سه روز ديگر مي ميرد يا كشته مي شود.»

من از سخن معلم، خشمگين شدم، دشنامش دادم و او را از پيش روي خود راندم، او رفت و من در خانه ي خود، تنها در فكر فرورفتم و با خود گفتم: «زياني ندارد كه احتياط و دورانديشي كنم، اگر اتفاقي افتاد كه دورانديشي من به جا بوده و گرنه زياني به من نخواهد رسيد، بر مركب سوار شدم و به خانه ي متوكل رفتم و همه ي اموال خود را از آنجا خارج كردم و همه ي اموالم را كه در خانه ام بود، به خانه ي دوستان و خويشان مورد اطمينان، منتقل نمودم و در خانه ام جز حصيري كه بر رويش بنشينم، چيزي نگذاشتم، هنگامي كه شب چهارم فرارسيد، متوكل كشته شد، من و اموالم سالم مانديم، در همين هنگام شيعه شدم و به محضر امام هادي عليه السلام رفتم و ملازم خدمتگذاري به آن حضرت شدم، از او درخواست كردم كه براي من دعا كند و آنچه سزاوار ولايت و دوستي آن حضرت بود، رعايت نمودم. [2] .



[ صفحه 104]




پاورقي

[1] اين آيه، از زبان حضرت صالح پيغمبر است كه به قوم خود، پس از آنكه ناقه را پي كردند، اخطار كرد و پس از سه روز صيحه ي آسماني آنها را فراگرفت و آنها در خانه هاي خود مردند. (سوره ي هود، آيه 65).

مطابق پاره اي از روايات، امام هادي عليه السلام در اين هنگام در زندان بود و مي فرمود: «من در پيشگاه خدا از ناقه ي صالح، گرامي تر هستم، سپس آيه ي مذكور (65 هود) را خواند، متوكل آن حضرت را در روز بعد از زندان آزاد كرد، روز سوم فرارسيد، (سران نظاميان ترك به نامهاي) ياغز، يغلون و تامش، با گروهي به متوكل حمله كردند و او را كشتند و پسر او منتصر را جانشين او نمودند. (اعلام الوري، ص 349).

[2] بحار، ج 50، ص 147 و 148.