بازگشت

خداوند جسم نيست


واجب الوجود به جسم بودن متصف نمي گردد زيرا تجسم از صفات ممكن الوجود است كه وجود و عدمش نيازمند علت است و لازمه ي جسم بودن، مخلوق بودن است. امام هادي در موارد متعددي اين مسأله را طرح كرده و قائلين به تجسم و جسماني بودن خداوند را محكوم نموده است. در اين جا پاره اي از آن ها را نقل مي كنيم:

1 - صقر بن ابي دلف مي گويد: از امام علي هادي - عليه السلام - درباره ي توحيد پرسش كردم و به ايشان گفتم: من نيز عقيده ي هشام بن حكم را در اين باب دارم (هشام قبل از هدايت شدن و درك حقيقت، خداوند را جسم مي دانست).

امام از اين سخن خشمگين شد و فرمود: «چرا به سخن هشام دل بسته ايد هر كه خداوند متعال را جسم بداند، از ما نيست و ما در دنيا و آخرت از او بيزار هستيم. اي ابن ابي دلف! جسم مخلوق است و خداوند خالق و جسم بخشنده آن مي باشد...» [1] .

لازمه ي اعتقاد به جسميت، مخلوق و حادث دانستن آن است و اين كه نيازمند علت وجوددهنده اي است تا او را به عرصه ظهور رساند. منزه است خداي



[ صفحه 114]



سبحان از شبهه امكان و احتياج به وجوددهنده.

2 - حمزة بن محمد نقل مي كند كه: نامه اي به حضرت امام هادي - عليه السلام - نوشتم و در آن پرسيدم: خداوند جسم است يا صورت؟.

حضرت پاسخ داد: «سبحان من ليس كمثله شي ء لا جسم و لا صورة» [2] .

«منزه است آن كه هيچ مثل و مانندي ندارد و نه جسم است و نه صورت».

3 - ابراهيم بن محمد همداني مي گويد: به ايشان - حضرت هادي - عليه السلام - نامه اي نوشتم ودر آن خاطرنشان كردم كه در ميان ما عده اي از شيعيان و دوستداران شما درباره توحيد اختلاف پيدا كرده اند؛ گروهي خداوند را جسم و گروه ديگري صورت مي دانند.

حضرت در پاسخ به خط خود نامه اي بدين مضمون نوشت: «سبحان من لا يحد، و لا يوصف ليس كمثله شي ء، و هو السميع العليم...» [3] .

«منزه است خدايي كه حد و وصف نمي پذيرد و او را مانندي يافت نشود و اوست شنواي دانا...».

«حدود» لازمه ي موجودات امكاني است و سعه ي وجودي آنها را معين مي كند لذا ذات لايتناهي خدا از هر حد و تعيني منزه است. همچنين اوصافي كه دوگانگي وصف و موصوف را به دنبال داشته باشد به خدا اطلاق نتوان كرد زيرا حضرت باريتعالي واحد من جميع الجهات است و وحدت حقيقيه ي حقه مختص ذات احديت است و اين دقيقه را حكماي شيعه بخصوص معتقدين به اصالت وجود به خوبي مبرهن ساخته اند:



الحق ماهيته انيته

اذا مقتضي العروض معلوليته




پاورقي

[1] التوحيد، ص 104.

[2] التوحيد، ص 97.

[3] الدر النظيم، و التوحيد، ص 100.