بازگشت

دلايل امامت امام هادي


صقر بن ابودلف [1] گويد: از ابوجعفر امام جواد شنيدم: ان الامام بعدي ابني علي امره امري و قوله قولي...؛ امام بعد از من پسرم علي است. امر او امر من است و سخن او سخن من است. اطاعت او اطاعت من است و امامت بعد از او با پسرش حسن است. [2] .

مفيد - عليه الرحمه - مي گويد: پس از امام جواد پسرش ابوالحسن علي بن محمد (ع) امامت



[ صفحه 383]



را بر عهده داشت، زيرا اوصاف امامت در او يك جا فراهم بود و در فضيلت به سر حد كمال رسيده بود و جز او وارثي براي جانشيني پدر نبود و از پدر بزرگوارش درباره ي امامت او نص هاي صريح و اشاراتي رسيده است. [3] .

اسماعيل بن مهران گويد: هنگامي كه امام جواد خواست از مدينه به بغداد رود، به او عرض كردم: فدايت شوم! من از اين سفر برايت نگرانم. پس از شما امر امامت با كيست؟ امام با حالت تبسم به من نگاه كرد و فرمود: آنچه تو گمان مي كني در مورد امسال نيست. من از اين سفر باز مي گردم. [4] چون بار ديگر حضرت به دستور معتصم برده مي شد پيش او رفتم و عرض كردم: قربانت گردم! شما مي رويد. امر امامت پس از شما با كيست؟ امام قدري گريست، به طوري كه محاسنش تر شد. سپس فرمود: اين بار براي من نگراني و خطر است و امر امامت بعد از من با پسرم علي است. [5] .

خيراني [6] از پدرش روايت مي كند كه مي گفت: من در خانه ي امام جواد (ع) مشغول خدمت بودم و احمد بن محمد بن عيسي، هر شب هنگام سحر مي آمد و از وضع بيماري امام جواد (ع) خبر مي گرفت. شخص ديگري هم به عنوان رسول ميان امام جواد و پدرم رفت و آمد مي كرد. چون پيش من مي آمد احمد مي رفت و پدرم با فرستاده ي امام خلوت مي كرد.

شبي من، يعني خيراني بيرون رفتم و احمد هم برخاست. پدرم با فرستاده ي امام خلوت كرد. احمد در اطراف محوطه گشت زد تا گوشه ي خلوتي پيدا كرد و سخن آنها را استراق سمع نمود.

فرستاده ي امام به پدرم گفت: آقايت به تو سلام مي رساند و مي فرمايد من در مي گذرم و امر امامت به پسرم علي مي رسد و بعد از من او بر گردن شما همان حق را دارد كه من داشتم. سپس فرستاده رفت. احمد ظاهر شد و به پدرم گفت: قاصد امام به تو چه گفت؟ پدرم گفت: چيز خيري مي گفت. احمد گفت: همه را شنيدم؛ پنهان مكن.

پدرم به او گفت: عمل تو حرام بود. خدا تجسس را بر تو حرام كرده، زيرا مي فرمايد: تجسس نكنيد. [7] حالا كه شنيدي اين گواهي را داشته باش؛ شايد روزي محتاجش شويم. ولي مواظب باش قبل از وقت آن را فاش نكني.

چون صبح شد پدرم سفارش امام را در دو نسخه نوشت و مهر كرد و به ده نفر از بزرگان قوم داد و گفت: اگر من پيش از آن كه اين ورقه را از شما مطالبه كنم مردم، آن را باز كنيد و مضمونش



[ صفحه 384]



را به مردم اطلاع دهيد و مادامي كه من زنده ام باز نكنيد.

پدرم گويد: چون حضرت جواد از دنيا رفت، هنوز از منزل بيرون نرفته بودم كه قريب به چهارصد نفر بر امامت امام هادي علي النقي يقين كرده بودند و رؤساي شيعه نزد محمد بن فرج كه از موثقين احساب حضرت رضا و امام جواد بود.اجتماع كرده و راجع به امر امامت گفت و گو مي كردند. محمد بن فرج به پدرم نامه نوشت و او را از اجتماع مردم آگاه ساخت و اضافه كرد: اگر بيم شهرت نبود، خودم با اين جمعيت نزد تو مي آمدم. از اين جهت از پدرم خواسته بود به منزل محمد بن فرج برود. پدرم نيز بر مركب سوار شد و نزد او رفت. ديد مردم نزد او گرد آمده اند.

آنها به پدرم گفتند: درباره ي اين امر چه مي گويي؟ پدرم به كساني كه ورقه ها را داده بود گفت: نامه ها را بياوريد. آنها نامه ها را آوردند. پدرم گفت: اين است همان مطلبي كه به آن مأموريت داشتم.

برخي گفتند: اي كاش گواه ديگري نيز بر اين مطلب مي داشتي. پدرم گفت: اين خواسته ي شما را هم خداوند برآورده ساخته است. اين ابوجعفر اشعري است كه به شنيدن اين پيام گواهي مي دهد و از او گواهي خواست. احمد انكار كرد كه من چيزي نشنيده ام. پدرم او را به مباهله طلبيد و ملزمش ساخت كه يا مباهله كند يا شهادت دهد. آن گاه احمد گفت: من اين پيام را شنيدم. اين شرافتي بود كه من خواستم نصيب مردي از عرب گردد نه اين كه به عجم برسد. همه ي آن جمعيت به امامت امام هادي معتقد شدند و از مجلس برخاستند. [8] .



اي بر كمال قدرت تو عقل كل گواه

بر لوح كبريايي تو توقيع لا اله



از شبنم عطاي تو يك قطره بحر و كان

وز پرتو جمال تو يك ذره مهر و ماه



آثار صنع توست كه بر طاق نيلگون

صبح، سفيد روي از شب سياه



انوار حسن توست كه از جيب آسمان

خورشيد سركشيد چو يوسف ز قعر چاه



مرحوم شيخ مفيد پس از نقل اين روايت مي گويد: نصوص در اين باب زياد است و اگر همه را بياوريم كتاب طولاني مي شود و همين كه شيعيان بر امامت امام هادي اتفاق كردند و كسي هم مخالفت نكرد و نيز كسي ديگر از خاندان عصمت دعوي امامت ننمود ما را از اقامه ي دلايل ديگر بي نياز كرد. [9] .


پاورقي

[1] ملاقات صقر با امام هادي در زندان سامرا و شرح حال صقر در صفحات بعد خواهد آمد.

[2] بحار، ج 50، ص 118، حديث 1.

[3] ارشاد، ص 307.

[4] احتمالاً اين سفر همان باشد كه همراه ام الفضل بود و امام هادي را كه پنج سال داشت با خود به حج برد و امام جواد را در مدينه گذاشت و خود با ام الفضل به عراق رفت و در تكريت با مأمون ملاقات كرد و به مدينه برگشت. اين سفر در سال 215 بوده است.

[5] ارشاد، ص 208و كافي ،ج 2، ص 110.

[6] به گفته ي علامه خويي، خيراني از خواص امام هادي بوده. (معجم الرجال، ج 7، ص 82).

[7] حجرات / 12.

[8] اصول كافي مترجم، ج 2، ص 110، حديث 2 و ارشاد، ص 308.

[9] ارشاد، ص 309.