حضرت عبد العظيم حسني
- از بزرگان راويان و دانشمندان بود، و در زهد و تقوي مقام والايي داشت، برخي از اصحاب بزرگ امام ششم و هفتم و هشتم عليهم السلام را درك كرده بود و خود از شاگردان و راويان نام آور امام جواد و امام هادي محسوب مي شد.
- صاحب بن عباد مي نويسد: «عبد العظيم حسني در امور دين آگاه و به مسائل مذهبي و احكام قرآن كاملا آشنا بود». [1] .
- ابو حماد رازي مي گويد: خدمت امام هادي عليه السلام شرفياب شدم و مسائلي پرسيدم. هنگامي كه خواستم از خدمت امام مرخص شوم فرمود: «هر وقت مشكلي برايت پيش آمد از عبد العظيم حسني بپرس و سلام مرا نيز به او برسان». [2] .
- درمدارج ايمان و معرفت بدان جايگاه رسيد كه امام هادي عليه السلام به او فرمود: «تو از
[ صفحه 499]
دوستان حقيقي مايي». [3] .
- يكبار عقايد خويش را به امام عرضه داشت و امام هادي عليه السلام عقايد او را تصديق فرمود، چنانكه او مي گويد: بر مولاي خود امام هادي عليه السلام وارد شدم، چون نظرش بر من افتاد فرمود: «مرحبا بر تو اي ابوالقاسم! تو براستي دوست مايي».
عرض كردم: «اي فرزند رسول خدا، مي خواهم دينم را به شما عرضه دارم چنانكه مورد رضايت شما بود بر آن ثابت قدم باشم تا خداي متعال را ملاقات كنم».
فرمود: «بگو».
عرض كردم: «اعتقاد من آن است كه خداي تبارك و تعالي يكتاست و هيچ چيز شبيه او نيست، و او از ابطال وتشبيه بيرون است (ابطال يعني خدا را هيچ انگاشتن، و تشبيه يعني او را با مخلوقات شبيه و همانند دانستن)، و خداي متعال نه جسم است و نه صورت و نه عرض و نه جوهر؛ بلكه او پديد آورنده ي اجسام و صورتگر صورتها و آفريدگار اعراض و جواهر و مربي و مالك و قرار دهنده و پديد آورنده ي هر چيز است. و معتقدم كه محمد صلي الله عليه و آله و سلم بنده و پيامبر او و آخرين سفير الهي است و تا قيامت پيامبري نخواهد آمد و شريعت و دين او پايان همه ي اديان و شرايع است و تا قيامت شريعتي پس از او نخواهد آمد. و معتقدم امام و جانشين پيامبر اكرم صلي الله عليه و آله و سلم امير المؤمنين علي بن ابي طالب عليه السلام و سپس حسن، و بعد حسين، علي بن الحسين، محمد بن علي، جعفر بن محمد، موسي بن جعفر، علي بن موسي، محمد بن علي، و آنگاه تو مولاي من هستي».
امام فرمود: «بعد از من فرزندم، حسن [امام است]؛ پس مردم را نسبت به فرزند حسن چگونه مي بيني؟»
عرض كردم: «مولاي من مگر او چگونه است؟»
فرمود: «زيرا شخص او ديده نمي شود، و بردن نامش جايز نيست تا آنگاه كه قيام كند و زمين را از عدل و داد پر مي سازد همچنانكه از ظلم و جور پر شده باشد».
آنگاه گفتم: «و اعتراف مي كنم كه دوست آنان دوست خدا و دشمنان آنان دشمن خداست و اطاعت از آنان اطاعت از خدا و نافرماني آنان نافرماني خداست. معتقدم كه معراج، سؤال و جواب در قبر، بهشت، دوزخ، صراط و ميزان، درست و بر حق است و روز قيامت آمدني است و هيچ ترديدي در آن نيست و خداوند مردگان را زنده مي كند. و معتقدم واجبات دين پس از ولايت، نماز، زكات، روزه، حج، جهاد، امر به معروف و نهي از منكر است».
امام فرمود: «اي ابوالقاسم، به خدا سوگند اين همان ديني است كه خداي متعال براي
[ صفحه 500]
بندگانش پسنديده است، بر آن ثابت باش خداوند تو را در دنيا و آخرت بر گفتار ثابت، استوار بدارد». [4] .
- آن طور كه از تاريخ و روايات بر مي آيد حضرت عبد العظيم عليه السلام مورد تعقيب حكومت وقت قرار مي گيرد و براي مصونيت از خطر به ايران مي آيد و در شهر ري پنهان مي شود.
در تاريخ زندگي او مي خوانيم: «حضرت عبدالعظيم به شهر ري وارد شد در حالي كه از سلطان وقت فراري بود و در سرداب خانه ي مردي از شيعيان در سكة الموالي (كوي بردگان يا كوي بزرگان) اقامت گزيد و در آنجا به عبادت پرداخت، روزها را روزه مي گرفت و شبها به زنده داري و نماز مي گذراند، و گاهي پنهاني از خانه بيرون مي آمد و قبري را كه مقابل قبر اوست - و هم اكنون به امامزاده حمزه معروف است - زيارت مي كرد و مي فرمود: «او از فرزندان موسي بن جعفر عليه السلام است» و همچنان در آن خانه مي زيست و خبر [اقامت او در شهر ري] به تدريج به شيعيان خاندان پيامبر صلي الله عليه و آله و سلم مي رسيد تا بيشتر آنان با او آشنا شدند.
پس مردي از شيعيان، پيامبر را در خواب ديد كه به او فرمود: «مردي از فرزندانم را از سكة الموالي مي آورند و كنار درخت سيب در باغ عبد الجبار بن عبد الوهاب دفن مي كنند - و به همين مكان كه در آن مدفون است اشاره فرمود -»
آن مرد رفت تا آن درخت سيب و زمين را از صاحب آن خريداري كند. صاحب زمين گفت: «زمين و درخت را براي چه مي خواهي؟»
خريدار جريان خواب را برايش بازگو كرد. صاحب درخت گفت: «من نيز خوابي مانند آن ديده ام» و جاي درخت و همه ي باغ را بر حضرت عبدالعظيم و شيعيان وقف كرد كه در آن جا دفن شوند.
پس از چندي حضرت عبدالعظيم بيمار شد و از دنيا رفت. به هنگام غسل كه او را برهنه كردند در جيب او نامه اي يافتند كه نسب او در آن نوشته شده بود». [5] .
- وفات حضرت عبدالعظيم در دوران امامت هادي عليه السلام بوده است و اوج شخصيت الهي آن بزرگوار را در روايتي كه محمد بن يحيي عطار نقل مي كند بايد ديد.
مي گويد: امام هادي عليه السلام به مردي از اهالي شهر ري كه خدمتشان شرفياب شده بود فرمود: «كجا بودي؟»
عرض كرد: «به زيارت قبر امام حسين عليه السلام رفته بودم».
فرمود: «آگاه باش اگر قبر عبدالعظيم را كه در شهر شماست زيارت مي كردي مانند
[ صفحه 501]
شخصي بودم كه قبر امام حسين عليه السلام را زيارت كرده است». [6] .
- حضرت عبدالعظيم از موثق ترين علماء و راويان شيعه در زمان ائمه عليهم السلام محسوب مي شود؛ آن گرامي از جمله مؤلفان نيز بوده و نقل مي كند كتابي درباره ي خطبه هاي امير مؤمنان عليه السلام و كتاب ديگري به نام «يوم و ليله» نوشته است. [7] .
پاورقي
[1] عبد العظيم الحسني، ص 31.
[2] عبدالعظيم الحسني، ص 24.
[3] امالي صدوق، ص 204، مجلس 54.
[4] امالي صدوق، مجلس 54، ص 204.
[5] جامع الرواة، جلد اول، ص 460.
[6] عبدالعظيم الحسني، ص 63.
[7] عبدالعظيم الحسني، ص 63.