بازگشت

خواب منتصر بالله


مسعودي در مروج الذهب گويد ابن ابي الدنيا از عبدالملك بن سليمان بن ابي جعفر حكايت كند كه گفت: در عالم رؤيا متوكل و فتح بن خاقان را بديدم و آتشي بر هر دو تن احاطه داشت، در اين اثنا محمد بن منتصر بيامد و اجازت خواست تا بر ايشان درآيد و او را از وصول مانع شدند پس از آن متوكل روي با من آورد و گفت: اي عبدالملك با محمد بگو با همان جامي كه ما را سقايت كردي مي نوشي.

عبدالملك مي گويد چون صبح بردميد به خدمت منتصر بشتافتم و او را در حالت تب بديدم و به عيادتش مواظبت ورزيدم و در پايان علتش از وي شنيدم مي گفت: ما در قتل متوكل شتاب كرديم، لاجرم در هلاك ما عجلت گزيدند و از همان مرض بمرد.



[ صفحه 631]