بازگشت

پاره اي از سير و اعمال منتصر بالله


طبري و جزري و غيرهما مي نويسند كه: چون منتصر بالله به خلافت آمد اول امري را كه از امور ملكي و مصالح مملكتي احداث نمود عزل صالح بن علي از امارت مدينه ي طيبه و توليت علي بن حسين بن اسمعيل بن عباس بن محمد در آن بلده ي طيبه بود.

از علي بن حسين حكايت كرده اند كه گفت: به حضور منتصر درآمدم تا با او وداع كنم، با من فرمود: من تو را به جماعتي به امارت مي فرستم كه به منزله ي گوشت و خون من مي باشند. آنگاه پوست ساعد خودش را بگرفت و بكشيد و گفت تو را به اين جلد و جسم و خون و گوشت مي فرستم. پس نيك بنگر حالت تو با اين جماعت چگونه خواهد بود؟ مقصودش آل ابي طالب عليهم السلام بود، عرض كردم: از پيشگاه پروردگار بيم و اميد بسي اميدوارم كه امتثال رأي و فرمان اميرالمؤمنين ايده الله تعالي را درباره ي ايشان انشاء الله الرحمن به جاي بياورم.

از بنان مغني كه در زمان ولايت عهد منتصر و ايام خلافتش از تمام مردم به خدمت منتصر مخصوص تر بود، حكايت كرده اند كه گفت: روي از منتصر خواستار شدم كه جامه اي ديبا به من ببخشد و اين وقت بر مسند خلافت جاي داشت. با من فرمود: آيا مي خواهي كه چيزي كه از ديبا بهتر باشد به تو رسد؟ گفتم: آن چيست؟

فرمود: خود را مريض گردان و به همه جا انتشار بده تا من به عيادت تو بيايم، چه اگر چنين شود و مردمان را مكشوف آيد كه من تو را به عيادت آمدم، زود باشد كه براي تو بيشتر از جامه ديبا به هديه فرستند. يعني از عيادت كردن من تو را و مكشوف شدن حالت تقرب تو به من و ميل خاطر من به تو همه در انديشه و به تملق ما تو را تقديم هدايا نمايند.

بنان مغني مي گويد: منتصر در همين ايام بمرد و هيچكس براي من هديه و عطيه نفرستاد.



[ صفحه 635]