سحر ساحر باطل شد
شعبده بازي از هند در نزد متوكل از خود تردستيهاي بي نظير و عجيبي نشان داد. متوكل به او كه از دشمنان اهلبيت بود، گفت: «اگر در يك مجلس عمومي، ابن الرضا را شرمنده كني هزار سكه ي طلا به تو جايزه خواهم داد.»
شعبده باز قبلاً سحري را در ناني به عمل آورده و در مجلس عمومي كنار حضرت نشست. چون سفره غذا پهن شد و آن حضرت دست به طرف آن نان دراز كرد، نان به هوا پريد و حاضرين خنديدند.
امام (عليه السلام) دست به طرف نان ديگري دراز كرد، باز آن نان به سوي ديگري پريد و حاضران را به خنده انداخت.
امام (عليه السلام) كه ناراحت شده بود دست بر بالشي كه عكس شير داشت زد و فرمود:
«خذ عدو الله.»
«بگير اين دشمن خدا را.»
هماندم آن نقش بصورت شيري زنده درآمد و به شعبده باز
[ صفحه 77]
حمله كرد و او را در دم پاره پاره كرد و بار ديگر به جاي اول خود به همان صورت بازگشت. همه ي حاضران از شدت تعجب و ترس بهت زده شده بودند. امام هادي (عليه السلام) برخاست كه برود، متوكل به آن حضرت التماس كرد كه آن شعبده باز را دوباره بر گرداند.
امام (عليه السلام) فرمود:
«والله لاتري بعدها، اتسلط اعداء الله علي اولياء الله.»
«او را ديگر نخواهي ديد! آيا تو دشمنان خدا را بر دوستان خدا مسلط مي كني؟»
اين بگفت و مجلس متوكل را ترك كرد. [1] .
پاورقي
[1] الخرائج و الجرائح، راوندي، ص 400، ش 6 - بحارالانوار، ج 50، ص 136، ح 300، نظير اين داستان در مورد حضرت موسي بن جعفر و امام رضا (عليهم السلام) نيز آمده است.