بازگشت

مرو راهي كه بر پا سنگت آيد


با حركات عجيب و غريب و كارهايي استثنايي مردم را دور خود جمع مي كرد. بعضي مريدش شده بودند؛ البته حق داشتند. كارهاي غيرعادي انجام مي داد.

ايستاده بودم و به شعبده بازي او نگاه مي كردم كه «ابن سكيت» را در حال عبور ديدم. صدايش كردم:

- ابن سكيت! صبر كن. تو نمي خواهي تماشا كني؟

- نه، علاقه اي ندارم!

- ولي كارهاي عجيبي مي كند! به ديدنش مي ارزد!

- در اين دوره و زمانه، اين كارها اتلاف وقت است. سودي هم به حال كسي ندارد.

- چه اتلاف وقتي؟ ببين چقدر از مردم را به دور خود جمع كرده است!

- اي آدم ساده! آن هايي كه دور و بر چنين افرادي را مي گيرند، عقل درست و حسابي ندارند.



[ صفحه 75]



- خيلي ممنون! يعني من هم...

- ناراحت نشوي، ولي واقعيت همين است كه گفتم. همراه من بيا تا جرياني را برايت تعريف كنم. به راه افتاديم و شعبده باز را با مردمي كه اطرافش بودند، به حال خود گذاشتيم. ابن سكيت گفت:

- در يكي از روزهايي كه با امام هادي عليه السلام همنشين و هم صحبت بودم از ايشان پرسيدم:

چرا خدا هر پيامبري را به معجزه ي مخصوصي فرستاد، مثلا حضرت موسي را به عصاي سحرآميز، حضرت عيسي را به زنده كردن مردگان و شفاي كور مادر زاد و پيامبر را با قرآن؟ فرمود:

- زماني كه خدا حضرت موسي را به پيامبري برگزيد و مسئوليت رسالت را بر دوش او نهاد، بيش تر افراد، دوستدار سحر و جادو بودند. آن حضرت با قدرت خدا عصايش را به اژدها تبديل كرد و سحر جادوگران را خنثي نمود.

حضرت عيسي در زماني مبعوث شد كه علم پزشكي پيشرفت قابل ملاحظه اي كرده بود و مردم امراض گوناگون را با كمك پزشكان مداوا مي كردند. به همين خاطر به طبيبان توجه نشان مي دادند و بدون چون و چرا، از آنان پيروي مي كردند. آن حضرت به قدرت خدا امراض درمان ناپذير را شفا مي داد، حتي مرده را زنده مي كرد.

پيامبر ما زماني كه به رسالت برانگيخته شد، سخنراني و شعر و خطابه، حرف اول را مي زد. حضرت كلام خدا را با زباني فصيح و در عين حال ساده براي مردم مي خواند و موعظه شان مي كرد، طوري كه سخنانش از خطابه ي



[ صفحه 76]



همه ي سخنرانان برتر بود.

- راستي ابن سكيت! پس چرا در زمان ما چنين اتفاق هايي رخ نمي دهد؟ ما بايد به چه طريقي راه را از چاه بشناسيم؟

- اتفاقا همين سؤال را از امام پرسيدم. فرمود:

با عقل سالم كه بدان بتوان صداقت و دروغ گويي و نفاق را شناخت و از روي بي عقلي، دنباله رو هر ناكسي نشد. [1] .



[ صفحه 77]




پاورقي

[1] اصول كافي، ج 1، ص 24، ح 20.