بازگشت

زبانحال مصيبت




يا رب از زهر جفا سوخت ز پا تا به سرم

شعله با آه برآيد همه دم از جگرم



جز تو اي خالق دادار كسي نيست گواه

كه چه آورده جفاي متوكل بسرم



مي دوانيد پياده به پي خويش مرا

گرد ره ريخت بسي بر رخ همچون قمرم



آن شبي را كه مرا خواند سوي بزم شراب

آمد از شدت غم مرگ عيان در نظرم



خواست تا بر من مظلوم دهد جام شراب

شرم ننمود درآن لحظه زجد و پدرم





[ صفحه 527]



جگرم از اثر زهر جفا مي سوزد

قلبم از آتش بيداد بلا مي سوزد



متوكل ز جفا سوخت سراپايم را

او ندانست كه در شعله چه كس مي سوزد



دهمين حجت حق لاله باغ احمد

نور چشمان تقي جان رضا مي سوزد



سازگار