بازگشت

رسوائي توطئه گران


الف: در ايام متوكل زني ادعا مي كرد كه من زينب، دختر فاطمه ي زهرا عليه السلام هستم. متوكل گفت: از آن زمان تا به حال سال ها گذشته و تو جواني! وي گفت: پيامبر دست بر سر من كشيده است و هر 40 سال جواني بر من برمي گردد.

متوكل مشايخ ابوطالب و فرزندان عباس را جمع كرد، همه گفتند: او



[ صفحه 212]



دروغ مي گويد و ابن الرضا امام هادي عليه السلام را بياوريد تا ادعاي او را باطل كند. امام عليه السلام حاضر شد و به او فرمود: گوشت فرزندان فاطمه بر حيوانات درنده حرام است. سپس به متوكل گفت: اگر راست مي گويد، او را پيش حيوانات درنده بفرست. آن زن خودداري كرد، ليكن حضرت وارد باغي شد كه درندگان در آن بودند.

مردم ديدند تمام شيران و حيوانات درنده در برابر حضرت خضوع مي كنند. حضرت بيرون آمد و دستور داد، آن زن به باغ برود وي بسيار ترسيد و گفت: من به دروغ ادعا كردم.

فقر و بيچارگي سبب چنين ادعايي شد. متوكل قصد كشتن او را داشت مادرش آن زن را شفاعت كرد. [1] .

ب: گروهي از بدخواهان به متوكل گفتند: امام هادي عليه السلام آيات شريفه ي (و يعض الظالم علي يديه يقول يا ليتني اتخذت مع الرسول سبيلا يا ويلتا لم أتخذ فلانا خليلا)، كه حكايت از پشيماني شخص ستمگر در قيامت را دارد، به عمر و ابوبكر تفسير مي كند.

متوكل به آن افراد گفت: چگونه بايد با امام هادي عليه السلام برخورد شود؟

آنان گفتند: مجلسي تشكيل بده و شيعه و سني را دعوت كن. آنگاه از امام هادي نيز دعوت كن و از او بخواه تا اين دو آيه را تفسير كند.

وقتي مجلس را تشكيل داد و از امام عليه السلام از تفسير دو آيه پرسيد؛ امام عليه السلام بي درنگ فرمود: آنان دو مردي هستند كه خداوند در اين دو آيه



[ صفحه 213]



نام آن ها را با كنايه ذكر كرده، نه با صراحت و خداوند با پوشيدن نامشان بر آنان منت نهاده، ليكن رئيس مؤمنان دوست دارد چيزي را كه خداوند پوشانده، آشكار كند. متوكل گفت: نه، دوست ندارم. به اين ترتيب توطئه ي بدخواهان و متوكل خنثي شد و امام با كمال سرافرازي از مجلس بيرون رفت. [2] .


پاورقي

[1] بحار، ج 50، ص 149.

[2] بحار، ج 50، ص 214.