مناقب اهل بيت از ديدگاه اهل سنت


از صواعق شيخ ابن حجر:

او را عسكري مي گويند زيرا به صورت تبعيد و اجبارش از مدينه به سامرا آوردند و در آنجا سكونت دادند، و سامرا را عسكر مي گفتند و بنابراين به عسكري شهرت يافت. [1] .

آن حضرت در علم و سخاء و ساير صفات رفيعه و سجاياي عاليه وارث والد ماجد خود بود، و از اينجاست كه اعرابي از اعراب كوفه پيش آن حضرت آمد و گفت: من از متمسكين به ولاء جد توام و ديني بر من سوار شده كه بس سنگيني مي كند و از حمل آن عاجزم و جز تو به كسي براي تأديه ي آن اميد ندارم، فرمود مبلغ چند است؟ گفت: ده هزار درهم. فرمود دلخوش دار به اداء آن انشاء الله تعالي. آنگاه امام علي الهادي سلام الله تعالي عليه ورقه يي براي اعرابي مرقوم فرمود كه اين مبلغ به وي بدهكار است و او را فرمود: در مجلس عام نزد من
بيا و مبلغ طلب خود را با غلظت و شدت از من مطالعه كن. آن مرد چنين كرد امام هادي سلام الله عليه از وي سه روز مهلت خواست. اين خبر به متوكل رسيد آن حضرت را سي هزار درهم بفرستاد چون دراهم برسيد امام همه آن را به اعراب بخشيد، او عرض كرد: يا ابن رسول الله ده هزار درهم قرض مرا اداء مي كند. امام چيزي از سي هزار درهم از وي كم نفرمود. اعرابي سي هزار درهم را برداشت و رفت و مي گفت: الله اعلم حيث يجعل رسالاته. [2] در قضيه ي درندگان درست آن است كه متوكل امام هادي عليه السلام را بدان بيازمود و سباع در مقابل آن حضرت خضوع كردند و بر گردش بر زمين خشوع افتادند. [3] .

وفات امام هادي عليه السلام در سامرا بود در جمادي الاخر سال دو صد و پنجاه و چهار از هجرت و در خانه ي خود دفن گرديد و چهل سال از سن مباركش مي گذشت. متوكل او را در سال دويست و سي و سه از مدينه به سامرا آورد و تا پايان حياة همان جا بود. [4] اولاد آن حضرت چهار كس بودند از آن ذكور و اناث. [5] صواعق شيخ ابن حجر ص 126 / 127

نقل از شواهد النبوه ي مولانا عبدالرحمن جامي:

علي بن محمد بن علي بن موسي بن جعفر رضي الله عنهم، وي امام دهم است
كنيت وي ابوالحسن است، و وي را ابوالحسن ثالث گفتندي، و لقب وي هادي و به عسكري مشهور است [6] ، مادر وي ام ولد بوده سمانه نام. و قيل ان امه ام الفضل بنت المأمون. [7] ولادت وي در مدينه بوده سيزدهم ماه رجب سنه اربع عشر و مأتين و وفات وي در زمان منتصر بود در سر من رأي از نواحي بغداد در روز دوشنبه از اواخر ماه جمادي الاخر از سنه ي اربع و خمسين و مأتين و قبر وي هم در سراي وي است كه در سر من رأي داشت. [8] و قيل ان مشهد علي الهادي بقم و ليس بصحيح و انما الصحيح ان مشهد فاطمة بنت موسي بن جعفر بن محمد رضي الله عنهم ببلدة قم، نقل عن الرضا علي بن موسي رضي الله عنهما انه قال من زارها دخل الجنة [9] .

در مناقب هادي آمده كه روزي به يكي از دههاي نواحي سر من رأي رفته بود اعرابي وي را طلب كرد گفتند كه به فلان ده رفته است، در عقب وي رفت، چون به وي رسيد از اعرابي پرسيد كه: به چه حاجت آمده يي؟ گفت: من ازآنانم كه بولاي جد تو علي بن ابي طالب تمسك نموده اند، مرا دين عظيم كه از اداي آن عاجزم بار آمده است. و غير از تو هيچ كس نمي دانم كه آن را از گردن من بردارد وي را فرمود كه خاطر خويش خوش دار، و وي را فرود آورد چون بامداد كرد اعرابي را گفت با تو سخني خواهم گفت مي بايد كه درآن مخالفت من نكني، اعرابي گفت نكنم
هادي به دست مبارك خود خطي نوشت مضمون آن كه اعرابي را مبلغ كذا كه عبارت از دين وي بود در ذمه ي وي دين است و فرمود كه خط را بستان چون من بسر من رأي مراجعت كنم پيش من آي و چون در ميان جماعتي نشسته باشم طلب دين خود كن و با من سخن درشت گوي. البته مي بايد كه در اين امر مخالفت نكني. اعرابي گفت نكنم و خط را گرفت، چون هادي رضي الله عنه بسر من رأي باز آمد و جمعي كثير از اصحاب خليفه و غيرهم پيش او حاضر آمده بودند آن اعرابي حاضر شد و خط را بيرون آورد و چنانچه هادي رضي الله عنه وصيت كرده بود مطالبه نمود، و هادي نرم نرم سخن مي گفت و اعتذار مي نمود و وعده ي اداي آن مي كرد. خبر آن به متوكل رسيد فرمود كه سي هزار درم پيش وي برند، چون پيش وي آوردند نگاه داشت تا آن اعرابي آمد، فرمود كه اين بگير و دين خود را ادا كن و آنچه زيادت آيد بر عيال خود نفقه كن و ما را معذور دار. اعرابي گفت: يا ابن رسول الله، والله كه آنچه من اميد مي داشتم از ثلث آنچه دادي كمتر بود. لكن: الله اعلم حيث يجعل رسالاته. [10] .

و از آن جمله آن است كه: متوكل بيمار شد و جرحي بيرون آورد كه اطبأ از علاج آن عاجز آمدند و مشرف بر موت شد، و مادر متوكل نذر كرد كه اگر متوكل شفا يابد مال بسيار از خاصه ي خود به هادي رضي الله عنه فرستد. روزي فتح خاقان كه از مقربان درگاه متوكل بود گفت كسي پيش هادي مي بايد فرستاد شايد كه وي چيزي داند كه اين را نفع رساند، كسي پيش وي فرستادند، هادي رضي الله عنه
فرمود كه فلان چيزي را بر آنجا نهيد كه نفع خواهد رسيد به اذن الله تعالي. چون آن خبر به مجلس متوكل آوردند بعضي از حاضران استهزاء كردند و بخنديدند. فتح بن خاقان گفت: تجربه كردن زيان نمي دارد، و از آن چيز را حاضر كردند و بر جرح وي نهادند منفجر شد و آنچه در آن بود بيرون آمد، خبر شفاي متوكل به مادرش بردند ده هزار دينار در صره كرد و مهر خود را بر آن نهاد و به هادي رضي الله عنه فرستاد و متوكل تمام شفا يافت. چون از اين واقعه روزي چند برآمد كسي سعايت كرد و با متوكل گفت كه در خانه ي هادي مال بسيار و سلاح بي شمار است. متوكل سعيد حاجب را گفت: مي بايد نيمه شب به خانه ي وي درآيي آنچه از اموال و سلاح بيابي بگيري و آنرا بياري، سعيد حاجب گفته است كه نردبان با خود همراه بردم نيمه شب به بام وي بالا رفتم و به دريچه سراي وي فرود آمدم تاريك بود ندانستم كه كجا مي بايد رفت ناگاه از درون سراي آواز هادي رضي الله عنه برآمد كه اي سعيد به جاي خود باش تا شمعي بياورند چندان برنيامد كه شمع آوردند، فرود آمدم و پيش وي رفتم و وي را يافتم جامه ي پشمين در برو كلاه پشمين بر سر و سجاده ي از حصير زير پاي و متوجه قبله نشسته بود، فرمود كه خانه هاي ما پيش تست درآي. به خانه ها درآمدم از آنچه گفته بودند هيچ نيافتم غير از آن صره كه مادر متوكل به وي فرستاد و همچنان سر به مهر بود، و كيسه ي ديگر با آن و آن نيز سر به مهر بود، بعد از آن هادي رضي الله عنه فرمود كه اين مصلي نيز پيش تست ببين، آن را بالا داشتم وزير آن شمشيري بود در غلاف همه را گرفتم و پيش متوكل بردم، چون متوكل آن صره را به مهر مادر خود ديد از كيفيت آن استفسار كرد، گفتند كه آن را در وقت
مرض تو نذر وي كرده بود، متوكل فرمود كه يك صره ي ديگر به آن ضم كردند و كيسه و شمشير را به وي باز فرستاد. سعيد حاجب گفته است كه آنها را پيش وي بردم، شرمنده گفتم يا سيدي بسيار بر من دشوار بود كه بي اذن به سراي تو در آمدم ولكن مامور بودم كه [11] : و سيعلم الذين ظلموا اي منقلب ينقلبون. [12] .

و از آن جمله آن است كه: چون متوكل وي را از مدينه به عراق طلبيد بسرمن رأي رسيد وي را در منزلي فرود آوردند كه آن را خان الصعا ليك مي گفتند و جاي ناخوش بود، يكي از محبان وي كه وي را صالح بن سعيد نام بود بروي درآمد و گفت يا ابن رسول الله جعلت فداك، اين جماعت در همه ي امور اخفاء نور ثومي خواهند كه ترا در اين منزل پر وحشت فرود آورده اند. فرمود كه اي اين سعيد تو هنوز در اين مقامي. پس به دست مبارك خود اشارت كرد، ديدم كه به غايت باغهاي خرم و جويهاي روان در قصرهاي فيها خيرات حسان و ولدان كأنهم اللوءلوء المكنون ظاهر شد. حيرت بر من غالب شد، فرمود كه اي ابن سعيد ما هر جا كه هستيم اين با ماست. ما در خان الصعا ليك نيستيم. [13] .

و از آن جمله آن است كه: شخصي گفته است مرا فرزندي در راه بود از وي استدعاي دعا كردم كه آن فرزند پسر باشد فرمود كه: چون متولد شود وي را محمد نام كن چون متولد شد پسر بود وي را محمد نام كردم. [14]
و از آن جمله آن است كه: ديگري گفته است كه مرا فرزندي در راه بود از وي التماس آن كردم كه دعا كند تا پسر باشد، فرمود كه بسيار دختر از پسر بهتر باشد، چون متولد شد دختر بود. [15] .

و از آن جمله آن است كه شخصي از قاضي كوفه پيش وي شكايت كرد كه مرا ايذاي بسيار مي رساند، فرمود كه دو مه ديگر صبر كن، چون از آن سخن دو ماه برآمد قاضي را عزل كردند. [16] .

و از آن جمله آن است كه: متوكل را خانه ي بود در وي مرغان بسيار كه هركس بدانجا درآمدي از اختلاف آوازهاي ايشان نه سخن كسي توانستي شنيد و نه كسي سخن وي، هر وقت كه هادي رضي الله عنه به آن خانه درآمدي مرغان خاموش گشتندي، و چون بيرون آمدي آغاز آواز كردندي. [17] .

و از آن جمله آن است كه: مشعبدي از هند پيش متوكل آمده بود و شعبده هاي غريب مي نمود. روزي متوكل وي را گفت اگر شعبده ي پيش آري كه دعاي علي بن محمد را خجل سازي ترا هزار دينار بدهم، مشعبد گفت ناني چند تنك تنك بر مائده نهيد و مرا به پهلوي وي بنشانيد، چنان كردند هادي رضي الله عنه دست دراز كرد تا ناني بردارد آن مشعبد عملي كرد كه آن از پيش دست او بپريد، سه بار اين عمل كرد مجلسيان بخنديدند. در مجلس مصوره ي بود بر آن
صورت شيري كشيده، هادي رضي الله عنه اشارت كرد كه به آن صورت كه بگير اين را آن صورت شيري شد و برجست و مشعبد را فرو برد، و باز به مصوره آمد، هرچند متوكل درخواست كه مشعبد را بازگرداند قبول نكرد و فرمود كه والله بعد از اين هرگز وي را نبينيد و دشمنان خداي بر دوستان وي مسلط نگردند، پس از مجلس بيرون آمد، و مشعبد را بعد از آن هيچ كس نديد. [18] .

و از آن جمله آن است كه روزي در وليمه ي اولاد خلفا بودند و جمعي كثير به تعظيم و توقير نشسته بودند، و در آن مجلس جواني بود بي ادب كه حق تعظيم وي به جا نمي آورد و سخن مي گفت و مي خنديد، هادي رضي الله عنه روي بوي كرد و گفت: يا هذا تضحك بملأ فيك و تذهل عن ذكر الله و انت بعد ثلاث من اهل القبور. آن جوان از آن بي ادبيها باز ايستاد، اما چون طعام خوردند و بيرون آمدند روز ديگر بيمار شد و روز سيم وفات يافت. [19] .

و از آن جمله آن اس كه روز ديگر در وليمه ي يكي از اهل سامره بود بي ادبي در مجلس سخنان بيهوده مي گفت و حق تعظيم وي رعايت نمي كرد، فرمود اين شخص از اين طعام نخواهد خورد و از خانه خبري خواهد آمد كه زندگاني را بر وي تلخ گرداند. چون طعام حاضر آوردند و آن شخص دست بشست و خواست كه ازآن طعام تناول كند غلام وي گريان و فرياد كنان از در درآمد كه مادر تو از
بام افتاده است و بر شرف موت است زودتر خود را به آنجا رسان باشد كه وي را زنده دريابي، آن شخص طعام ناخورده برخاست و برفت. [20] .

نقل از كتاب نورالابصار:

ذكر مناقب سيدنا علي الهادي بن محمد الجواد بن علي الرضا بن موسي الكاظم بن جعفر الصادق بن محمد الباقر بن علي زين العابدين بن الحسين بن علي بن ابي طالب رضي الله عنهم و سلام الله تعالي عليهم.

ابن الخشاب در كتاب مواليد اهل بيت گويد [21] : امام ابوالحسن علي الهادي سلام الله تعالي عليه در مدينه به دنيا آمد برابر رجب سال دويست و چهارده از هجرت. مادرش ام ولد بود او را سمانه ي مغربيه مي گفتند، و جز اين را نيز گفته اند. كنيه ي آن حضرت ابوالحسن، و القابش: هادي، متوكل، ناصح، نقي، مرتضي، فقيه، امين و طيب. و بيشتر به هادي شهرت داشت. ياران خويش را از تلقيبش به متوكل نهي مي فرمود كه خليفه ي وقت را لقب اين بود. اسمراللون بود، و شاعرانش عوفي و ديلمي، و دربانش عثمان بن سعيد، و نقش خاتمش: «الله ربي و هو عصمتي من خلقه» و معاصرينش از خلفا: واثق و آنگاه متوكل و منتصر و مستعين. [22] .
از كرامات آن حضرت، از اسباطي مروي است كه گفت: از عراق برفتم و در مدينه ي شريفه به حضور حضرت امام علي الهادي سلام الله تعالي عليه نايل گشتم، مرا فرمود: ترا از واثق چه خبر؟ گفتم او را در كمال عافيت به جا گذاشتم، و من از نزديكترين كسانم به وي، و از نزد وي مي آيم او را در نهايت صحت توديع كرده ام. فرمود: مردم گويند كه وي مرده است. چون فرمود مردم گويند كه وي مرده است دانستم منظور خودشان مي باشد. لمحه يي خاموش ماند، و آنگاه فرمود: ابن الزيات چه مي كند؟ گفتم خلق با اويند و امر امر اوست. فرمود: اين كار به روي شآمت داشت. سپس فرمود: ناچار مقدرات و احكام حق سبحانه و تعالي مي بايد جريان خود را طي كند. اين جيران، واثق بمرد، و جعفر متوكل به خلافت نشست. و ابن الزيات كشته شد. گفتم: كي؟ فرمود: شش روز بعد از خروج شما. چند روز نبرد كه قاصد متوكل به مدينه رسيد. و چنان بود كه امام فرمود. [23] .

سبب تبعيد امام ابوالحسن علي الهادي سلام الله تعالي عليه از مدينه طيبه به سامراء آن بود كه عبدالله بن محمد نايب حرب و صلاة خليفه در مدينه نزد متوكل از آن حضرت سعايت نمود. و در صدد اذيت و آزارش بود. خبر سعايت وي به امام هادي عليه السلام رسيد و در
اين باره نامه به متوكل نوشت و از سوء قصد عبدالله بن محمد نسبت به خود شكوه كرد، متوكل جوابي خوش براي آن حضرت مرقوم داشت. و از آن حضرت عذر خواست و سخن نرم گفت و دعوتش كرد كه به حضور وي تشريف ببرد و در قول و فعل حيله ها بكار برد، چون نامه ي وي به امام هادي عليه السلام رسيد بلافاصله جهاز رحيل بست و به سوي بغداد به راه افتاد. و يحيي بن هرثمة بن اعين مولاي اميرالمؤمنين كه به انتضار نتيجه نامه ي مزورانه ي متوكل نشسته بود با امام به راه افتاد و جمعي سپاهي با وي بود، و گرد امام هادي را گرفتند تا به سامرا رسيد و در خاني به نام خان الصعاليك نزول فرمود، و در آنجا بود تا آنكه متوكل خانه يي نيكو برايش تخصيص نمود و بدانجا تشريف برد، و در آنجا به ظاهر هر حال مكرماً معظماً مبجلا مي زيست و متوكل در باطن امر مشغول غائله سازي عليه آن حضرت بود و خدا نمي خواست. [24] .
وفات آن حضرت پنج روز مانده به آخر جمادي الاخر سال دويست و پنجاه و چهار، و اولادش عبارت بودند از محمد، حسن، جعفر، و عايشه. نورالابصار ص 165 / 166.

***

[1] وفيات الاعيان 3 / 272. الفصول المهمة ص 277. الصواعق المحرقة ص 206.

[2] كشف الغمة 3 / 230. سبائك الذهب ص 77. ينابيع المودة ص 365. الفصول المهمة ص 278.

[3] شواهد النبوة ص 112. ينابيع المودة ص 143.

[4] المعارف ص 393. تاريخ الخلفاء ص 333.

[5] تاريخ اليعقوبي 2 / 503. الصواعق المحرقة ص 206. الاتحاف ص 178. ينابيع المودة ص 386.

[6] تاريخ بغداد 12 / 56. تذكرة الخواص ص 322. وفيات الاعيان 3 / 272. الفصول المهمة ص 277.

[7] تذكرة الخواص ص 322. كشف الغمة 3 / 230. الفصول المهمة ص 227.

[8] تذكرة الخواص ص 323. الفصول المهمة ص 227. كفاية الطالب 236. وفيات الاعيان 3 / 372.

[9] شواهد النبوة ص 112.

[10] الفصول المهمة ص 278. شواهد النبوة ص 193. نورالابصار ص 335.

[11] الارشاد، ص 329. الفصول المهمة ص 281 و 282. شواهد النبوة ص 193 و 194.

[12] سورة الشعراء، آيه 227.

[13] شواهد النبوة ص 194.

[14] شواهد النبوة ص 194.

[15] شواهد النبوة ص 194.

[16] شواهد النبوة ص 194.

[17] شواهد النبوة ص 194.

[18] شواهد النبوة ص 195.

[19] شواهد النبوة ص 195.

[20] شواهد النبوة ص 195.

[21] مواليد الائمة، لابن خشاب ص 132.

[22] نورالابصار ص 334.

[23] الارشاد ص 329. روضة الواعظين ص 244. تذكرة الخواص ص 374. نورالابصار ص 335. وسيلة النجاة ص 405.

[24] روضة الواعظين ص 244. نورالابصار ص 336.