وسيلة الخادم الي المخدوم در شرح صلوات چهارده معصوم


اللهم و صل و سلم علي الامام العاشر

و درود و صلوات ده و سلام فرست بر امام دهم.

از اين جا شروع است در صلوات بر حضرت امام علي نقي هادي كه امام دهم است؛ و آن حضرت بعد از پدر خود محمد تقي جواد امام به حق است، به نص از قبل پدر خود چنان چه ثابت شده هيچ خلافي در امامت او نيست. و آن حضرت بعد از وفات پدر خود در مدينه ساكن بوده و آن حضرت مبدول [1] طاعات و عبادات بوده تا واثق خليفه آن حضرت را به سر من راي نقل كرد.

مقتدي الحي و النادي، سيد الحاضر و البادي

آن حضرت مقتداي حاضر و باديه نشين بود و آن حضرت سيد بزرگ حي و قبيله و مجلس مردمان بود. و اين اشارت است بدان كه آن حضرت همه ي طوايف امت را از مردمان شهرها و ولايتها كه ايشان را حاضر گويند. يعني: مردمان حضري، و از مردمان باديه نشين و ساكن برها كه ايشان را بادي گويند امام و پيشوا و سيد و مقتدا بود. چنان چه روايت كرده اند كه شأن آن حضرت به غايت بزرگ بوده و جميع طوايف
قبايل عرب و عجم بدان حضرت اقتدا مي كرده اند آن حضرت در شهر سر من راي كه از مداين عراق عرب است و بر كنار دجله واقع است، ساكن بوده و آن حضرت را در آن جا خانه اي مشهور بوده و همه ي طوايف از آن حضرت فوايد مي يافته اند و همگان از بني العباس و ساير بني هاشم امراي عرب آن حضرت را امام و مقتداي خود مي دانسته اند.

صاحب كشف الغمه [2] در كتاب خود آورده به روايت از پسر فتح بن خاقان كه از امراي بزرگ واثق خليفه بود. كه هنگام كه والي شهر قم شده بود شبي با مردم خود حكايت كرد كه پدر من فتح بن خاقان در زمان واثق خليفه به غايت بزرگ و عظيم الشأن بود و عنان اختيار خلافت واثق در دست او بود و تمامي مهمات ملك و مال و لشكر و رعيت براي پدر من منوط بود و او مردي به غايت متعظم و متكبر بود و هيچكس را از امراي بني العباس و قواد لشكر تعظيم نمي كردي و جهت كس بر نمي خواست. يك روز صباح در خانه ي خود بر مسند حكومت نشسته بود و من بر بالاي سر او ايستاده بودم و حاجبان مي آمدند و نزد او ياد مي كردند كه فلان و فلان آمده از اكابر بني هاشم و اقوام خليفه و امراي بزرگ و او به هيچكس التفات نمي كرد. ناگاه حاجب درآمد و گفت ابوالحسن بن الرضا بر درگاه است. ديدم كه پدرم از جاي خود برخاست و گفت درآيد درآيد؛ من تعجب كردم كه اين چه كس است كه نام او پيش پدر من به كنيت ياد كردند و هيچ كس را به غير از خليفه در حضور پدرم به كنيت ياد نمي كردند؛ و ديگر اين همه اكابر بني هاشم را ياد كردند كه بر درگاه نشسته اند و به هيچ التفات نكردند و چون نام او بردند همچنين «اقبال و شعف» [3] اظهار كرد.

من در اين تعجب بماندم، چون در آمد جواني ديدم در كمال جمال و فر و شكوه
كه مثل او هيچ كس را نديده بودم. چون پدرم او را بديد از مسند خود به تعجيل تمام برخاست و استقبال كرد و او را بياورد و بر مسند خود نشانيد دست او را ببوسيد و با او به مكالمه درآمد و در اثناي سخن چند نوبت با او گفت: پدر و مادر من فداي تو باد. و تعجب من در آن احوال زيادت شد. در اين اثنا خبر آوردند كه متوكل خليفه كه پسر واثق بود بر درگاه است. تعجب در آن حال زيادت شد. پدرم گفت: غلامان از دو طرف صف راست كنندي آن را «سماطين» [4] گويند تا متوكل درآيد و با حضرت امام گفت: پدر و مادرم فداي تو باد. تو پس صف ها برو تا او تو را نبيند؛ آن حضرت برخاست و روان شد. و متوكل درآمد و من در آن تعجب بودم و عادت پدرم چنان بود كه شب ساعتي مي نشست و در مهمات روز نظر مي كرد؛ چون به عادت خود بنشست من پيش آمدم و گفتم: من امروز از حال تو تعجب كردم كه شخصي درآمد من او را نمي شناختم و او را به كنيت پيش تو ياد كردند و تو او را به خلاف طريقه ي خود تعظيم هاي بسيار كردي و من هرگز نديده ام كه تو با هيچكس از اكابر بني هاشم چنين عمل كرده باشي. پدرم گفت اي پسر، آن شخص علي بن الرضا است و او بزرگترين خلايق است و در جميع بني هاشم كس به فضل و كمال و مناقب او نيست و تمامي عالم او را مسلم مي دارند و او امام شيعه است و اگر خلافت از بني العباس زايل شود هيچ كس شايسته ي آن نيست از بني هاشم الا او و سيادت و بزرگي او مسلم است.

حارز نتيجة [5] الوصاية و الامامة [6] من المبادي

آن حضرت جمع كننده و فراگيرنده ي نتيجه وصايت و امامت است از مبادي.

يعني منصب وصايت نبوت و مرتبت ولايت كه او را نتيجه داده از پدران او كه مبدأها و منشأن او بوده اند بدو رسيده؛ يا آن، كه نتيجه منصب وصايت و امامت از مقدمات آن كه علم و تقوا و اعمال صالحه است بدان حضرت رسيده، و از حسن اعمال بدين پايه عظيم و مرتبه ي جسيم راه بوده، و بالله التوفيق.
السيف الغاضب [7] علي رقبة كل مخالف معادي

آن حضرت شمشير برنده است بر گردن هر مخالف كه دشمني كننده باشد.

و اين اشارت است بدان كه آن حضرت همچو ساير ائمه مهديين گردن «دشمنان» [8] دين را به شمشير حجت و برهان قطع مي فرموده. و مخالفان را به حكم الهي و قوت امامت در ربقه ي طاعت و انقياد در مي آورده. روايت كرده اند كه برادر آن حضرت كه بر سيرت و طريقه ي آن حضرت و پدر آن نبوده با آن حضرت در مقام مخالفت و معادات بوده و دعوي امامت مي كرده. آن حضرت به حجت و برهان او را الزام كرده قصد او را باطل گردانيده و آيات امامت و بينات وصايت بر او درست كرده چنان چه او را مجال مخالفت نمانده.

كهف الملهوفين في النوائب و العوادي

آن حضرت همچو غار پناه ضعيفان و عاجزان است، در حوادث و نوائب روزگار كه بديشان عايد شود.

و اين اشارت است بدان كه آن حضرت ملاذ و ملجأ ضعيفان و فقيران بود، و هر كس را اجابتي بود توسل بدو مي نمود، و آن حضرت او را پناه مي داد و راه نماينده ي حيرانان اوديه ي فقر و ضرر بود، در وقتي كه حوادث روزگار نوايب زمان ايشان را عاجز و پريشان مي ساخته و دور چرخ بديشان باز مي گرديده، صلوات الله عليهم اجمعين.

قاطع العطش من الأكباد الصوادي

آن حضرت باز نشاننده ي تشنگي است از جگرهاي تشنه.

و اين اشارت است به اخلاق و مكام آن حضرت. چنان چه روايت كرده اند آن حضرت نسبت به محتاجان در غايت عطوفت و مهرباني بود و هر كس را بدان حضرت حاجتي و مقصدي بود آن حضرت با او به طريق ملاطفه و ترحم زندگاني كردي. گويا همچو آب زلال تشنگي جگرهاي تشنه را به زلال مرحمت و افضال ساكن مي گردانيد. و اين در هر زمان از اخلاق ائمه ي هدي بوده.
الشاهد بكمال فضله الأحباب و الأعادي

آن حضرت گواه است بر كمال فضل و بزرگي او و دوستان و دشمنان.

يعني آن حضرت در كمال، چنان متعين و ممتاز بوده كه دوست و دشمن بر آن گواهي مي داده اند. اما دوستان خود ظاهر است؛ و اما دشمنان خود به واسطه ي آن كه كمال فضل آن حضرت چنان ظاهر بوده كه دشمنان هم در مقام اقرار شهادت بوده اند. و هيچ كس را از آن به هيچ وجه استنكافي و امتناعي نبوده و كمال فضل آن است كه دشمن بدان معترف گردد، بلكه بر آن گواهي دهد. چنان چه گفته اند: الحسن ما شهدت به الضرات. يعني حسن آن است كه زنان شوهر [9] بدان گواهي دهند.

ملجأ أوليائه بولائه يوم ينادي المنادي

آن حضرت پناه و محل التجاء دوستان خود است به دوستي و محبت كه با ايشان دارد. يا آن كه پناه دوستان خود است به واسطه ي دوستي كه محبان با او دارند، در روزي كه ندا كند منادي.

و مراد روز قيامت است يعني در روز قيامت آن حضرت پناه دوستان و احباب خود خواهد بود به واسطه ي ولا محبتي كه با او دارند. و اين اشارت است بدان كه دوستان و ارباب تولاي اهل بيت روز قيامت كه منادي «يوم ندعوا كل اناس بامامهم» ندا كند و هر كس را به امام خود بخواند در پناه آن ائمه بزرگ مقدار خواهند بود. اللهم احشرنا في زمرتهم.

أبي الحسن علي النقي هادي بن محمد «النقي»

كنيت آن حضرت ابوالحسن است، همچو كنيت جد خود، علي بن موسي عليه السلام؛ و آن حضرت را از اولاد، امام حسن عسكري عليه السلام بوده كه بعد از آن حضرت امام است. و والده ي آن حضرت ام الولد بوده و از جمله القاب آن حضرت يكي نقي است يعني پاكيزه از جميع عيوب. و اين اشارت است به عصمت و طهارت آن حضرت و پاكيزگي از عيوب حسبي نسبي با آن كه آن حضرت نقاوه و برگزيده ي ائمه ي عظام و اجداد كرام خود است. ديگر از القاب آن حضرت هادي است زيرا كه او را نماينده ي مردمان است،
به طريق صواب و حق؛ و الله الهادي.

الشهيد بكيد الأعداء المقبور بسر من رأي

آن حضرت شهيد است به كيد دشمنان.

و اين اشارت است بدان كه آن حضرت را زهر دادند. و اختلاف كرده اند در سبب وفات آن حضرت؛ بيشتر برآنند كه واثق خليفه به اكل او را زهر دادند. و در كتاب كشف الغمه روايت كند كه چون حضرت امام نقي خسته [10] شد تمامي رؤوس بني هاشم و اكابر سر من رأي همه اوقات ملازم بودند، و اطباء تردد مي كردند. و خليفه فرموده بود كه اطباء ملازم درگاه او باشند. و شأن و مرتبت او در آن مملكت بسيار بزرگ بود و همه ي مردم ملازم درگاه شده و مهمات خلايق معطل مانده و واقعه ي مرض آن حضرت، بر مردم بسيار دشوار بود. تا بعد از چند روز، مرض آن حضرت اشتداد يافت و غموم و مصائب مردم زيادت شد و خواهر از انديشه فوت و فراق آن حضرت بسيار مكدر بود. بعد از چند روز، آن حضرت وفات فرمود و از دار فاني به جنت جاوداني انتقال كرد. و ولايت آن حضرت به موضعي بود از ولايت مدينه در نصف ذي الحجه سنه ي اثني عشره و مأتين. و در روايتي روز سه شنبه خامس رجب. وفات آن حضرت در سر من رأي ماه رجب سنه ي اربع خمسين و مأتين. و سن مبارك آن حضرت چهل و يك سال بود. و صباح آن روز كه آن حضرت وفات فرمود، اضطرابي در سر من رأي افتاد كه گويا صبح قيامت است. و خليفه و لشكر و اكابر بر در خانه ي آن حضرت آمدند. و آن حضرت را در موضع سر من رأي در مشهد مقدس كه منسوب به آن حضرت است، دفن كردند. و آن مزار مشهور است.

اللهم صل علي سيدنا محمد و آل سيدنا محمد سيما سيد الحي و النادي علي النقي الهادي و سلم تسليما


***

[1] مشغول!.

[2] كشف الغمه، ج 2 صص 407 - 409؛ الكافي ج 1 صص 503 - 505؛ الارشاد صص 338 - 340. اين خبر در منابع ياد شده درباره ي امام عسكري عليه السلام نقل شده. راوي آن نيز احمد بن عبيدالله بن خاقان است.

[3] در «غ» نيامده.

[4] سماط كشيدن: صف كشيدن.

[5] «نتيجه» در «غ» نيامده.

[6] در «غ»: الامانة.

[7] در «غ»: الناصب.

[8] از «غ» افتاده.

[9] مقصود هوو مي باشد.

[10] مريض شد.