امام هادي عليه السلام و حلّ مشكلي علمي كه دستاويز ظالمان بود


مسأله جبر و اختيار كه از فروعات بحث سرنوشت يا قضا و قدر است يكي از غامض ترين مسائل فلسفي است و به علل خاصّي، از قرن اوّل هجري در ميان متفكّرين اسلامي مطرح شد. 1 عقايد مختلفي كه در اين زمينه ابراز شد، سبب صف بندي ها و كشمكش ها و پيدايش فرقه ها و گروه هايي در جهان اسلام گرديد.2

نظريه اي علمي براي توجيه ظلم ظالمان

بدون شكّ مسلك جبر كه به كلّي بشر را فاقد اختيار و آزادي مي داند آثار سوء اجتماعي زيادي دارد و عملا روح و اراده آدمي را فلج مي كند. اين عقيده است كه دست تطاول زورگويان را درازتر و دست انتقام و دادخواهي مظلوم را بسته تر نگه مي دارد. آن كس كه مقام يا مال و يا ثروت عمومي را غصب كرده است، دم از موهبتهاي الهي مي زند و بهترين سند براي حقّانيت و مشروعيّت آنچه تصاحب كرده را اين جمله قرار مي دهد كه "اگر خدا نمي خواست چنين نمي شد!" آن كسي هم كه از مواهب الهي محروم مانده و حقوق او پايمال شده است به خود حقّ اعتراض نمي دهد، زيرا فكر مي كند اين اعتراض، اعتراض به «قسمت» و تقدير الهي است و در مقابل قسمت و تقدير الهي بايد صابر بود، بايد راضي و شاكر بود. مبارزه با ظلم و ستمگري، هم بيهوده است، زيرا پنجه در افكندن با پنجه قضاست، و هم ضدّ اخلاق است، زيرا منافي مقام رضا و تسليم است.

دستاويزي محكم براي دشمن فرصت طلب

تاريخ نشان مي دهد كه مسأله قضا و قدر در زمان بني اميّه مستمسك قرص و محكمي براي سياستمداران اموي قرار گرفت. آنها با جدّيت تمام از مسلك جبر طرفداري مي كردند و طرفداران اختيار و آزادي بشر را به عنوان مخالفت با يك عقيده ديني مي كشتند يا به زندان مي انداختند، تا آنجا كه اين جمله معروف شد: «الجبر و التّشبيه امويّان، و العدل و التّوحيد علويان». نمونه بارز آن، جمله ي وقيحانه ايست كه عبيدالله بن زياد، به هنگام حضور اسراي دشت كربلا در كاخ خود، خطاب به حضرت زينب عليهاالسلام مي گويد: "كيف رايت صنع الله باخيك الحسين؟" ، كار خدا را با برادرت حسين چگونه ديدي؟!
سياست عبّاسيان در ابتدا با امويان كاملا متفاوت بود و گروهي از آنها، بالاخصّ مأمون و معتصم، از معتزله كه يكي از عقايدشان آزادي و اختيار بشر بود حمايت كردند، امّا از زمان متوكّل به بعد ورق برگشت و از عقايد اشاعره كه از آن جمله مسأله جبر است، حمايت نمودند و پس از آن بود كه مذهب اشعري، مذهب رايج و عمومي جهان اسلام شد.3 متوكل يك آدم بسيار قشري بود و به همين جهت سخت مخالف تعقل و معتزله شد و دستور داد آنها را تارومار كنند.4

ورود پيشواي شيعه به ميدان غبارآلود شبهات


آن كس كه مقام يا مال و يا ثروت عمومي را غصب كرده است، دم از موهبتهاي الهي مي زند و بهترين سند براي حقّانيت و مشروعيّت آنچه تصاحب كرده را اين جمله قرار مي دهد كه "اگر خدا نمي خواست چنين نمي شد!" آن كسي هم كه از مواهب الهي محروم مانده و حقوق او پايمال شده است به خود حقّ اعتراض نمي دهد، زيرا فكر مي كند اين اعتراض، اعتراض به «قسمت» و تقدير الهي است

ترويج و گسترش مكتب جبرگرايي توسط متوكل و ديگر حكام هم عصر امام هادي عليه السلام، آن حضرت را بر آن داشت تا به هدف زدودن شبهات و حفظ و صيانت از افكار و آموزه هاي تشيع، نسبت به تبيين و روشن سازي اين مساله اقدام نمايند. از اين روي در پي اختلافي كه بين مردم در منطقه اهواز بر سر مساله جبر و تفويض رخ داده بود، شيعيان، نامه اي به امام هادي عليه السلام نوشتند و از ايشان تقاضا كردند كه ديدگاه و موضع صوابي كه تشيع بايد بدان معتقد باشد را توضيح دهند.

امام عليه السلام هم در جواب آنان و ردّ ديدگاه جبريون، نامه اي طولاني به مردم اهواز مرقوم داشتند كه در ابتدا مساله امامت را پيش كشيدند و با بياني مستدل و قانع كننده، مبحث امامت از ديدگاه شيعه را شرح و بسط دادند سپس با استناد به احاديث امام صادق عليه السلام و با استشهاد به آيات متعدد قرآن به بيان مساله جبر و اختيار پرداختند.
در اين مجال مختصر به ذكر بخش كوتاهي از نامه مفصل امام هادي عليه السلام كه به صورت كامل در كتاب شريف تحف العقول نقل شده است ،5 بسنده مي كنيم.

حلّ مشكلي پيچيده با بياني ساده و محكم
در اين فراز از نامه، ايشان با مثالي ساده اثبات مي كنند كه نه عقيده به جبر صحيح است و نه تفويض:
خداوند مي فرمايد: وَلَا يَظْلِم رَبّكَ أَحَدًا «پروردگارت بر هيچ كس ستم نمي كند»6 و يا در جاي ديگر مي فرمايد: ذَلِكَ بِمَا قَدَّمَتْ يَدَاكَ وَأَنَّ اللَّهَ لَيْسَ بِظَلَّامٍ لِّلْعَبِيدِ «اين كيفر به سزاي چيزهايي است كه دستهاي تو پيش فرستاده است وگرنه خدا به بندگان خود بيدادگر نيست» 7 و همچنين فرموده است: إِنَّ اللّهَ لاَ يَظْلِم النَّاسَ شَيْئًا وَلَكِنَّ النَّاسَ أَنفسَهمْ يَظْلِمونَ «خدا به هيچ وجه به مردم ستم نمي كند، ليكن مردم خود بر خويشتن ستم مي كنند». 8

الف. بطلان مسأله جبر: با توجه به آيات فراواني كه در اين خصوص وجود دارد، هر كس معتقد باشد كه مجبور به ارتكاب گناه شده، خداوند را علت ارتكاب آن گناه مي داند پس اگر خداوند او را بواسطه آن گناه عقوبت و مجازات كند، او را ظالم و بيدادگر دانسته و هر كه خداوند را ظالم بداند، در واقع قرآن را تكذيب نموده و هر كس قرآن را تكذيب نمايد، بنا به اجماع امّت اسلام، كفر پيشه ساخته است. و مثل چنين شخصي، اربابي را ماند كه مالك بنده اي است كه هيچ اختياري از خود ندارد و از مال دنيا مالك هيچ چيز نيست و اربابش هم اين را مي داند و با اطلاع از آن، به بنده اش فرمان مي دهد كه به بازار برود و چيزي كه مورد نياز است بخرد در حالي كه بهاي آن جنس را در اختيارش نمي گذارد. از طرفي هم ارباب به خوبي مطلع است كه هيچ كس در بازار نمي تواند بدون پرداخت قيمت، آن جنس را تهيه كند. از طرفي، ارباب، خود را شخصي عادل، با انصاف، حكيم و دور از ستم معرفي مي كند ولي هنگامي كه آن بنده نوميد و دست خالي نزد اربابش بر مي گردد بر او خشم مي گيرد و او را مجازات مي كند! آيا مقتضاي عدل و حكمت او نيست كه وي را عقوبت ننمايد؟ پس اگر او را عقوبت كند، كيفرش از روي ظلم بوده و به او تعدّي كرده است و عدل و حكمت و انصافي را هم كه خود را بدانها ستوده بود ابطال نموده است. اگر هم وي را كيفر ننمايد، تهديد خود را نسبت به او تكذيب كرده و در واقع تهديدش بي اساس و دروغين بوده است و دروغ و ستم، منافي عدل و حكمت است. سبْحَانَه وَ تَعَالَي عَمَّا يَقولونَ علوًّا كَبِيرًا «خداوند پاك و منزّه است، از آنچه مي گويند بسي والاتر است». 9

اثبات ناتواني براي خداوند يعني نفي قدرت و انكار خداوندي او و اين مستلزم بطلان امر و نهي و پاداش و مجازات است. علاوه بر اينكه مخالف با قرآن نيز مي باشد، آنجا كه خداوند مي فرمايد: وَ لَا يَرْضَي لِعِبَادِهِ الْكفْرَ وَإِن تَشْكروا يَرْضَه لَكمْ

ب. بطلان مسأله تفويض: امّا مساله تفويض كه امام صادق عليه السّلام آن را باطل دانسته و هر كس بدان معتقد باشد و از آن پيروي نمايد به خطا رفته است عقيده كسي است كه مي گويد: «خداوند همه امور را به بندگانش واگذار نموده و اختيار امر و نهي را به دست آنان سپرده و آنها را سر خود، رها ساخته است»

و مثل آن، همانند شخصي است كه بنده اي را مي خرد تا خدمتكار و مطيع و پيرو امر و نهي او باشد. روزي ارباب، غلام خود را دنبال كاري مي فرستد و به او دقيقا مي گويد كه چه بايد بكند ولي آن غلام، با ارباب خود مخالفت نموده و مطابق دلخواه و اراده خودش رفتار مي كند و هنگامي كه باز مي گردد و ارباب مي بيند آنچه را كه او آورده است مورد نظر و خواسته او نيست، به غلام اعتراض مي كند كه چرا خلاف آن چيزي را كه از تو خواسته بودم آوردي؟ غلام هم در پاسخ او مي گويد: چون مي دانستم كه خودت تمام كارها را به اختيار من واگذار نموده اي كه هر چه دلم خواست انجام دهم. من نيز مطابق ميل و دلخواه خودم عمل كردم، زيرا هيچ چيز نمي تواند مانع كسي باشد كه از اختيار محض برخوردار است!
آيا لازمه اين كلام اين نيست كه ارباب اين بنده توان آن را ندارد كه او را به پيروي از امر و نهي خود وادار كند؟ آيا معناي اين سخن اين نيست كه ارباب، از مجازات كردن اين بنده ناتوان است و قدرت آن را ندارد تا او را تحت فرمان خود درآورد؟
اثبات ناتواني براي خداوند يعني نفي قدرت و انكار خداوندي او و اين مستلزم بطلان امر و نهي و پاداش و مجازات است. علاوه بر اينكه مخالف با قرآن نيز مي باشد، آنجا كه خداوند مي فرمايد: وَ لَا يَرْضَي لِعِبَادِهِ الْكفْرَ وَإِن تَشْكروا يَرْضَه لَكمْ «و خدا براي بندگانش كفران را خوش نمي دارد و اگر سپاس داريد آن را براي شما مي پسندد»10 و در جاي ديگر مي فرمايد وَ مَا خَلَقْتالْجِنَّ وَ الْإِنسَ إِلَّا لِيَعْبدونِ مَا أرِيد مِنْهم مِّن رِّزْقٍ وَ مَا أرِيد أَن يطْعِمونِ «و جنّ و انس را نيافريدم جز براي آنكه مرا بپرستند. از آنان روزيي نمي خواهم، و نمي خواهم كه مرا خوراك دهند». 11

***

1 . تاريخ فرق و اديان، حسين صابري، ج1 ص56
2 . گروهي طرفدار اين شدند كه خداوند قدرت انجام كارها را به انسانها واگذار كرده و خود به كناري نشسته است و نسبت به انسان و افعالي كه از او صادر مي شود ديگر قدرت و اختياري ندارد. در مقابل گروهي ديگر چنين اعتقاد پيدا كردند كه انسان در كارهاي خود مجبور است و هيچ اراده و اختياري از خود ندارد يعني در واقع انسان مثل جمادات بوده و مانند سنگي است كه از بالا به طرف پايين پرت مي شود و اين مسير را بدون اختيار خود و جبراً طي مي كند.
3 . حيات فكري و سياسي ائمه، رسول جعفريان ،ص:502
4 . وي، احمد حنبل (رئيس فرقه حنبلي اهل سنت) را كه در زمان مأمون به جهت حمايت از اشاعره و ضديت با عقل گراييِ معتزله، مدتي زندان كشيده بود و از حكومت وقت تازيانه خورده بود، به خود نزديك نمود و عاليترين مقامها را به او اعطا كرد. خلفاي بعد، از روش متوكل حمايت كردند و روش مأمون براي هميشه در دنياي اسلام محكوم شد.

5 تحف العقول ص 458
6 . كهف 49
7 . حج 10
8 . يونس 44
9 . اسراء 43
10 . زمر 7
11 . ذاريات 57-56