بازگشت

سخنوري


گفتار امام، شيرين و سرزنش ايشان تكان دهنده بود. به گونه اي كه آموزگارش در كودكي شيفته سخنوري او گرديد. آن گاه كه لب به سخن مي گشود، روح شنونده اش را تازگي مي بخشيد و چون او را عتاب مي كرد، كلامش چون شمشيري آتشين از جمله هاي نغز، پيكره دشمنش را شرحه شرحه مي كرد.

آن گاه كه خصم براي عشرت طلبي خود از او مي خواهد شعري بخواند تا بزم خود را با آن كامل كند، لب به سخن مي گشايد، چند بيت مي خواند و آن چنان آتشي از ترس در وجود او مي اندازد كه بزم و عيش اش را تباه مي سازد و جهان را پيش چشمان شب پرست دشمن تيره و تار مي كند. امام مي سرايد:

- بر بلنداي كوهسارها شب را به صبح آوردند، در حالي كه مردان نيرومند از آنان نگهباني مي كردند، ولي كوه هاي بلند هم به آنان كمكي نكرد.

- سرانجام پس از دوران شكوه و عزت از جايگاه هاي خويش به زير كشيده شده و در گودال هاي قبر افتادند و در چه جاي بد و ناپسندي منزل گرفتند.

- پس از آن كه به خاك سپرده شدند و فريادگري فرياد برآورد: كجاست آن دستبندها، تاج ها و زيور آلات و آن لباس هاي فاخرتان؟

- كجاست آن چهره هاي ناز پرورده و پرده نشين تان؟

- قبرهاشان به جاي آنها ندا در مي دهد: بر آن چهره هاي ناز پرورده اكنون كرم ها مي خزند.

- چه بسيار خوردند و آشاميدند، ولي اكنون پس از آن همه شكم بارگي ها، خود، خوراك كرم ها مي شوند.

مستي از سر متوكل پريد. جام شراب از دستش به زمين افتاد. تلو تلو خوران از ترس فرياد مي كشيد. حاضران مي گريستند و متوكل، سخت حيران و وحشت زده، آن قدر گريست كه ريشش خيس شد و دستور داد بزم بر هم خورده را برچينند. (1)

***

1) تذكره الخواص، ابن الجوزي، تهران، مكتبه النينوي الحديثه، ص 361؛ بحار الانوار، ج 50، ص 211.