بازگشت

سوختم


آه در سينه ام از زهر شراري برپاست

آتشي بر جگر و رويِ لبم واويلاست

سوختم سوختم آبي كه نفس مي سوزد

حجره ام از جگر سوخته ام كرببلاست

مادرم آمده بالين منِ چشم به راه

تا بگويم غم خود را كه دلم پُر غوغاست

دستِ من بست و مرا نيمه شب از خانه كشيد

بي حيايي كه نمي گفت غريب و تنهاست

گاه مي رفتم و گاهي به زمين مي خوردم

مثل آن طفل كه مبهوت دو چشم باباست

مثل آن دختركي كه نفسش بند آمد

راه مي آمد و مي ديد سري بر ني هاست

سنگ بود و سري كه ز لبش خون ميريخت

خيزران بود و يتيمي كه شبيه زهراست




***