آه جانسوز
آسمان را آه جانسوزت ز پا انداخته
مادرت را باز در هول و ولا انداخته
كاري از دست طبيبان بر نمي آيد غريب !
در كنار بستر تو ، مرگ جا انداخته
پوستي بر استخوان داري به زهرا رفته اي
خون ِ دل خوردن تو را از اشتها انداخته
رفته رفته حجره ات گودال سرخي مي شود
زهر لبهاي تو را از ربنا انداخته
تشنگي بي رحم تر از نيزه ي زير گلوست
تارهاي صوتي ات را از صدا انداخته
جام مي شرمنده ي اندوه چشمانت شده
ماجرا را گردن شام بلا انداخته
شام گفتم، خيزران آمد به يادم "واي واي"
گريه ها را ياد طشتي از طلا انداخته
***