بازگشت

فتاده مرغ دلم


فتاده مرغ دلم ز آشيان در اين وادي

كه هر كجا رود افتد به دام صيادي

به دانه اي دُّر يكدانه مي دهد برباد

نه گوش هوش و نه چشم بصير نقّادي

چنان اسير هوا و هوس شدم كه نپرس

نه حال نغمه سرايي نه طبع وقّادي

دلا دل از همه برگير و خلوتي بپذير

مدار از همه عالم اميد امدادي

مگر ز قبله حاجات و كعبه مقصود

ملاذ(1) حاضر و بادي(2) عليّ الهادي

محيط كون و مكان نقطه بصير وجود

مدار عالم امكان مجرّد و مادي

شَها تو شاهد ميقات «لِي مَعَ اللّهي» (3)

تو شمع جمع شبستان مُلك ايجادي

صحيفه ملكوتيّ و نسخه لاهوت

وليّ عرصه ناسوت بهر ارشادي

مقام باطن ذات تو قاب قوسين است

به ظاهر ارچه در اين خاكدان اجسادي

كشيدي از متوكل شدائدي كه به دهر

نديده ديده گردون ز هيچ شّدادي

گهي به بركه درندگان(4) گهي زندان

گهي به بزم مِي و سازِ باغي عادي(5)

تو شاه يكّه سواران دشت توحيدي

اگر پياده روان در ركاب الحادي

ز سوز زهر و بلاهاي دهر جان تو سوخت

كه بر طريقه آباء و رسم اجدادي

***