بازگشت

آزادي نمي خواهم


در پادگان غربتش ماندم، از غصه آزادي نمي خواهم

وقتي حريمش رنگ غم دارد، من رنگ آبادي نمي خواهم



گرچه كبوتر در قفس دائم، فكر و خيالش روز آزادي است

من جلد صحن سامرا هستم از بند، آزادي نمي خواهم



هر عاشقي از چاي اين جا خورد، زير لبش اين جمله را مي گفت:

ته مانده ي چاي شما عشق است، حلواي بغدادي نمي خواهم



عشاق دورش گرچه كم اما، در رتبه هريك لشكري هستند

شاگرد عشاق حرم هستم، شيرين و فرهادي نمي خواهم



وقتي اذان ديگران صوتش آمد ميان صحن ها گفتم:

يارب همين حس شنيدن را هرچند تو دادي... نمي خواهم



زيباترين نام جهان هادي، ذكرم شده در هر زمان هادي

جز نام زيباي امام خود، اذكار و اورادي نمي خواهم



اصلا بهشت ارزاني زاهد، انعام جنت قسمت عابد

فرداي محشر من سكونتگاه، جز جنت الهادي نمي خواهم



هستم اگر كوچك تر از اين عشق، بيمارم و در به در از اين عشق

من راضيم از عاشقش بودن، باور كن امدادي نمي خواهم



خونم بريزد در حرم اي كاش، در صحن هاي محترم اي كاش

شمشير غير از حضرتش هرگز ،جز دوست صيادي نمي خواهم

***