بازگشت

دهمين يار


رود از راز و نياز تو حكايت مي كرد
نور را عمق نگاه تو هدايت مي كرد

ماه اگر ـ ذكر به لب ـ گِرد زمين مي چرخيد
صورت ماهِ تو را داشت زيارت مي كرد

دهمين بار هوالحق متجلي شده بود
چارمين بار علي بود امامت مي كرد

درد را نسخه ي خال تو شفا مي بخشيد
عاشقان را دل نرم تو شفاعت مي كرد

«و بِكُم عَـلَّمَنا الله» تو مي خواندي و...آه!
آه از اين شهر كه بي قبله عبادت مي كرد

جامعه قافيه ات را كه به خود باخته بود
«طلب از گمشدگان لب دريا مي كرد»

متوكل به تماشاي شرابت آورد
به دل مست تو از بس كه حسادت مي كرد

و نفهميد كه مستي اثري بود كه داشت
با طلوع تو به هر ذره سرايت مي كرد

«از صداي سخن عشق نديدم خوشتر»
وقتي از پنجره ي شعر صدايت مي كرد

كوه هر صبح به صبر تو سلامي مي داد
ماه هر شب به رخت عرض ارادت مي كرد

ري پُر از عطر سخن هاي تو مي شد وقتي
حضرت عبدالعظيم از تو روايت مي كرد

شاه بخشنده! نرو، بي تو گدايان چه كنند؟
سامرا داشت به دستان تو عادت مي كرد

***