بازگشت

وصال آفتاب


خوش درخشيديم در ظل كمال آفتاب

ذره اي بوديم و گرديديم مال آفتاب

آمديم آگه شويم از شرح حال آفتاب

وه چه شيرين است صحبت از وصال آفتاب

ما كجا تمثيل روي بي مثال آفتاب

اذن دادند و خريدند و بها دادند باز

ناز كردند و رها كردند و جا دادند باز

ما از اول ريشه خود را ولايت يافتيم

از همان روز ازل راه هدايت يافتيم

ذات خود را بي تمنا در عنايت يافتيم

ابتدا تا انتها را ، تا به غايت يافتيم

راه خود را چارده گونه حكايت يافتيم

خويش را در لابلاي اين روايت يافتيم

ما اضافات گل آن چارده هادي شديم

چارده قرن است در هر لحظه امدادي شديم

چارده انسان كامل را به ما بخشيده اند

چارده قرآن نازل را به بخشيده اند

چارده دريا و ساحل را به ما بخشيده اند

چارده دستان فاضل را به ما بخشيده اند

چارده مولاي عادل را به ما بخشيده اند

چارده طي مراحل را به ما بخشيده اند

پس نداريم آرزويي جز صراط المستقيم

زلف ما خورده گره با اين كريمان كريم

هر يك از اين چارده را رمز و رازي بيشتر

هادي دين را و ليكن دلنوازي بيشتر

دومين ابن الرضا را هست نازي بيشتر

هركه با لطفش نشيند دلنوازي بيشتر

با دل عاشق كند معشوق بازي بيشتر

هركه خواهد معرفت او را نيازي بيشتر

مكتب او شيعه را تا حق هدايت مي كند

با زيارت نامه تدريس ولايت مي كند

در زيارت جامعه ، هر فيض مي بارد از اوست

گر زيارات غديريه صفا دارد از اوست

هركه دستي بر دعا هر لحظه بردارد از اوست

هركه احكام خدا را فرض بشمارد از اوست

زائر قبر رضا هر سجده بگذارد از اوست

در دل ما هركه بذر روضه مي كارد از اوست

هر كه با هادي است،محبوب المساكين مي شود

شيعه هادي است ، هادي المضلين مي شود

هادي دلهاست حب حضرت ابن الجواد

قبله جانهاست قدّ و قامت ابن الجواد

بر فلك مولاست ذات خلقت ابن الجواد

كاشف غمهاست نور طلعت ابن الجواد

والي والاست ما را طينت ابن الجواد

عالم بالاست ذيل دولت ابن الجواد

اوست فرزند جواد و حضرت نورُ الفواد

هم جواد بنُ الجواد بنُ الجواد بنُ الجواد

نام زيبايش علي ، روي دل آرايش علي

قد رعنايش علي،رخسار يكتايش علي

نقش سيمايش علي ، كُنهِ تولايش علي

خلق والايش علي ، اعلاي اسمايش علي

دين و دنيايش علي ، مقصود و عقبايش علي

مهر و امضايش علي ، جنات و مينايش علي

بر محبانش مجير است و بشير است و نذير

رمز ميلادش غدير است و غدير است و غدير

چون نظر بر قلب پر از مهر شاگردان كند

نام ابن مهزيارش جلوه هر دوران كند

مرقد عبدالعظيمش فخر بر ايران كند

كربلايي در دل ايران بنا اينسان كند

كارهاي سخت را با يك نظر آسان كند

كاش ما را بر قدوم مهدي اش قربان كند

بهر ميلادش اگر لبخند بر دلها نشست

عيد قربانش صفا ، عيد غديرش مروه است

با وجودي كه بُوَد مهدِ معارف محفلش

گاه در تبعيد و گاهي كنج زندان منزلش

با اسارت با جسارت آشنا جان و دلش

ياد عمه زينب و آن ناقة بي محملش

چشم او از اشك دريا بود و چهره ساحلش

كربلا را ديد ويران ، مثل روز اولش

سامرا ويرانه اما راه دين آباد ماند

نور هادي در دل و طاغوت بي بنياد ماند



***