بازگشت

قاب قوسين


در دلِ وحي سخن از تب و تاب است هنوز

قاب قوسين به چشمان تو قاب است هنوز

وصفِ قدوس همان آيه وحيٌ يوحي است

لطف روح القُدس آئينه ناب است هنوز

آنچه در نور نبينند ، دل از خاك تو ديد

ورنه اين غمزده محكوم حجاب است هنوز

شبِ معراج دل و وصلِ تو انكار نداشت

هركه منكر شود انگار بخواب است هنوز

زير بال و پر تو مسكن اهل هنر است

هنر متّقيان فاتح باب است هنوز

بي چراغِ ره تو علم هدايت نشود

طالب معرفتت مست شراب است هنوز

بي عطاي تو به كس آب ولايت ندهند

جگر گمشدگان تشنه آب است هنوز

چشمه آب بقا جز مِي ارشادي نيست

باده عشق به جز معرفة الهادي نيست

وصفَت اي هاديِ دين گرچه مهيّا نشود

سائلت خسته از اين دست تمنّا نشود

عارفَت آرزوي جنّت الاعلا نكند

بهتر از خاك رهت جنت مأوا نشود

هنرِ درك حضور تو بهشتي است برين

ليك ديدار شما ختم به اينجا نشود

شيعه آن است كه بي هيچ كم و بيش به عمر

قدمي پيش و پس از راه تو مولا نشود

خُلق تو خُلق عظيم است به احمد سوگند

عاشق از خُلق عظيم تو مبرّا نشود

گفتن مدحِ تو تنها به سخنراني نيست

بي تأسي به تو اين باده مُصفّا نشود

لطفِ لبخندِ ترا بر همه عالم ندهيم

ليك لَعلَت متبسّم بشود يا نشود!؟

دارم امّيد كه جز مهر تو امدادي نيست

باده عشق به جز معرفة الهادي نيست

حجّتِ روشنِ حق آيت دادار تويي

معدن رحمت و گنجينه اسرار تويي

صاحب عِلم و عَلم، لوح و قلم ، حلم و كَرَم

مهبط وحيِ خدا شاخص ابرار تويي

تو عليّي تو اميني تو رضيّي تو وصي

مكتب فاطمه را گرم نگهدار تويي

تو قيامي تو قعودي تو سلامي تو سجود

قبله كعبه و قدس و حَرمِ يار تويي

هل اَتي سوره تو آيه اي از تطهيري

شاخه اي از شجر عصمة الاطهار تويي

من نگويم تو خدايي مَثَلُ الاعلايي

عَبدُهُ المنتخبي قائدُ الانصار تويي

سحرِ نيمه ذيحجّه نَه ، هر صبح كمال

معنيِ كامله مشرق الانوار تويي

جز تولّاي تو وجد و شعف و شادي نيست

باده عشق به جز معرفة الهادي نيست

هاديا بندگي اَت بهر خدا كار من است

همه زندگي اَت الگوي رفتار من است

اي پناه دل غمبار همه غمگينان

در پناه دل تو اين دل غمبار من است

هيچكس از سر كوي تو نگردد نوميد

بسته بر زُلف تو اين قلب گرفتار من است

دشمنان معترفِ نيكيِ رفتار توأند

كِي شبيه تو و رفتار تو رفتار من است

ثَل دوستي اَت [1]عبدالعظيم الحسني است

من نه آنم كه تو تقرير كني يار من است

اِبنِ سَكّيت[2] فداييِ تو شد امّا من ...

امتحان دادنِ من منكرِ ايثار من است

امر امرِ تو و دل بنده تسليم شماست

يك اشاره بكني دست تو افسار من است

بي گواهيِّ شما نقطه ايجادي نيست

باده عشق به جز معرفة الهادي نيست

اين تو بودي كه مرا كرب و بلايي كردي

به خدا زندگي ام را تو خدايي كردي

تو خماريِّ مرا ديدي و دادي جامم

در دلم از مِي خود جام بلايم كردي

گر گداييِ تو و سامره شد قسمت من

اين تو بودي كه مرا خوب ندايي كردي

چون مرا در بغلِ خويش گرفتي مُحكم

گفتي اي دوست! تو آهنگ جدايي كردي

ساقيِ خُمِّ غديرم تويي اي باب غدير

عقده ام را به علي باز گشايي كردي

به محرّم تو هدايت بكني دل ها را

تو سوي روضه مرا راهنمايي كردي

چون تو تا كرب و بلا خيمه امدادي نيست

باده عشق به جز معرفة الهادي نيست

***

1-خطاب حضرت به عبدالعظيم : انت وليُّنا حقا

2- ابن سكّيت استاد فرزندان متوكل كه در دفاع از امام حسن و امام حسين به شهادت رسيد