بازگشت

جامعه را مي خواندم


يادتان هست نوشتم كه دعا مي خواندم

داشتم كنج حرم جامعه را مي خواندم



از كلامت چه بگويم كه چه با جانم كرد

محكمات كلمات تو مسلمانم كرد



كلماتي كه همه بال و پر پرواز است

مثل آن پنجره كه رو به تماشا باز است



كلماتي كه پر از رايحهً غار حراست

خط به خط جامعه آيينهً قرآن خداست



عقل از درك تو لبريز تحير شده است

لب به لب كاسه ي ظرفيت من پر شده است



همه ي عمر دمادم نسروديم از تو

قدر دركِ خودمان هم نسروديم از تو



من كه از طبع خودم شكوه مكرر دارم

عرق شرم به پيشاني دفتر دارم



شعرهايم همه پژمرد و نگفتم از تو

فصلي از عمر ورق خورد و نگفتم از تو



دل ما كي به تو ايمان فراوان دارد

شيرِ در پرده به چشمان تو ايمان دارد



بيم آن است كه ما يك شبه مرداب شويم

رفته رفته نكند جعفر كذاب شويم



تا تو را گم نكنم بين كوير اي باران

دست خاليِ مرا نيز بگير اي باران



من زمين گيرم و وصف تو مرا ممكن نيست

كلماتم كلماتي ست حقير اي باران



ياد كرد از دل ما رحمت تو زود به زود

ياد كرديم تو را دير به دير اي باران



نام تو در دل ما بود و هدايت نشديم

مهرباني كن و ناديده بگير اي باران



ما نمرديم كه توهين به تو و نام تو شد

ما كه از نسل غديريم ، غدير اي باران



پسر حضرت دريا! دل مارا درياب

ما يتيميم و اسيريم و فقير اي باران



سامرا قسمت چشمان عطش خيزم كن

تا تماشا كنمت يك دل سير اي باران




***